آخرین روز سال
از روزی که برگشتیم از سفر مدام در حال بدو بدو ام
و البته خواهر جانم که لطف کردن!! باز یه کاری انداختن گردن بنده که ساعتها وقتمو گرفت و از کارای خودم موندم..بعدشم یه مهمونی اجباری..چقدر خسته شدم..تازه برگشتیم شام تدارک دیدیم برای خواهر جان اینا!! :/
امروز جاتون خالی رفتیم حرم با مامان
ماشینم بردیم که مثلا زود برگردیم..منتهی این قرقی عزیزم امروز یکم مارو پیچوند و خلاصه نهار خونه دایی جان موندیم و عصریم دنبال تعمیرگاه و آخرشم برگشتیم خونه..البته که مامان جان به اهدافش رسید کلا امروز
هعیی...من موندم و لباس مادر خانومی که میخواستم تمومش کنم برای فردا ولی دیدم دیگه نه حوصله شو دارم نه تموم میشه اصلا!!
این بود که در دکانمونو بستیم تشریف آوردیم بالا
سفره ی امسالم برخلاف سالای پیش کاملا ساده چیدم و خیلی بهش نرسیدم
ماهیای تنگمونم مصنوعین و همه رنگی توش پیدا میشه
فک کردیم خیلی زرنگیم!! بعد دیدیم همه شون ته نشین شدن هه!! اینجاشو دیگه نخونده بودیم
حتی وقت نکردم یه جارو به اتاقم بکشم یا کمی کتابخونه رو گردگیری کنم..
بین راه سریم به استخر زدیم بالاجبار ..هنوز آجر و مصالح ساختمونی بیرون ریخته شده بود و دعا کردم کاش تا 13 تعطیل باشیم چون من هنوز خسته ام..
زمان مسافرت برای من خیلی بد بود..خیلی از کارام موندم
از اینکه همیشه همه به همه کارشون میرسن و من باز باید با خستگی تمام کارای دیگرانو انجام بدم لجم میگیره
این بود که دوخت و دوز و تعطیل کردم
حرم چقدر شلوغ بود...تو شهر خیلی خلوت بود هم رفت و هم برگشت راحت بودیم واقعا ولی اطراف حرم غلغله ای بود...
فردا سال نو میشه
یک سال دیگه تموم میشه و یک سال دیگه ام شروع میشه
امسال رویهم رفته بد نبود..تجربیات کاری خوبی به دست آوردم - قرقی رو به دست آوردم خخ - 2تا دوست خوبمو از نزدیک دیدم :) - یه سفر خیلی خوب رفتم - به یه دوست خیلی خوب نزدیکتر شدم - و یه تصمیمات خوبتر برای آینده ترها گرفتم...
خدایا شکرت
مهمتر از همه اینه که سالمیم همه مون
سال نو مبارک
به همین سادگی.. ♥