من ناجی :دی
شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۷:۵۶ ب.ظ
سرعتش خیلی زیاد بود ویییژژژژژژژژ و تق! محکم کوبیده شد به در و نقش بر زمین شد
به پشت افتاده بود و دست و پا میزد تا برگره اما غیر ممکن بود..مرگشو باور کرده بود چون دیگه هیچ حرکتی نکرد
از دور این موجود کوچولوی خاکی که شبیه پونز هستو نگاه میکردم
عین هلیکوپتر صدا میکرد موقع پرواز
اول خواستم از فرصت استفاده کنم و با یه دمپایی راحتش کنم بعد گفتم ولش کن خودش میمیره تو این حالت..باز ازونجا که خیلی مهربونم دلم نیومد دهن ماه رمضون دستم آلوده به خون یه موجود بیگناه بشه..این بود که رفتم برش گردوندم تا بتونه راه بره ولی بهش گفتم حالا که نجاتت دادم خودت برو بیرون و دیگم نیا آفرین.خیلی حرف گوش کن بود رفت !
کلید اسرار: بیایید با حیوانات مهربان باشیم
یه لونه زنبورم تو دیوار حیاط یافتم به زودی عسلم صادر میکنیم
۹۵/۰۴/۰۵
الهی یکیشون بیاد پای چشتون یه مشت بکوبه
تا زیباتر بشید
:|