اندر احوالات ظاهر و باطن
صب رفتیم یه پولی ریختیم تو حلق شرکت بیمه که یه وقت زبونم لال قرقی چیزیش شد دستمون یه جا بند باشه (که البته اون زمانم قطعا نخواهد بود!!)
بعدش تشریفمونو بردیم فروشگاه برای منزل خرید کنیم!
اونجا دم در یه خانومی دیدیم که اصلا نشناختیمش!!
بعد داشتیم با گوشی زنگ میزدیم به منزل که حس کردیم صدامون میکنن ولی باز حس کردیم نکنه با ما نیستن و اشتباه میکنیم!!!
در همان حین ددی زنگ زدن و اون خانومم از جاشون بلند شده به سمت ما آمدند
با ایشان احوالپرسی غیر کلامی نموده و جواب ددیم دادیم و ... خلاصه بعد قطع تلفن خیلی گرم احوالپرسی و استخر کی باز میشه و این حرفا..فقط میدونستم این منو ازونجا میشناسه ولی حقیقت هرچی فکر کردم یادم نیومد این کیه!!؟؟ یا بهتره بگم کدومشونه؟؟
خلاصه خداحافظی و رفتیم سراغ سفارشات منزل محترمه
2قلم مامی سفارش نمودن 4قلمم خودمون بهش اضافه کردیم با این پشتوانه که کارت ددی همراهمون بود (شکلک موذی بازی)
خلاصه هنگام خروج کامل از محل به یاد آوردیم فرد مورد نظر کی بوده!!؟؟
بنده خدا خیلیم به ما ارادت داره و اونجا هم همیشه همینطور احوالپرسی میکنه
قبلنم موردای مشابه پیش اومده ولی خب نه به این شدت
ولی خب تقصیر منم نیس که..اون وضعیت و این وضعیتشون به کلی متفاوته آدم یادش نمیاد :دی
پ.ن: بعضیا میخوان عاشقتم بشن منت میذارن .این ورژنو دیگه ندیده بودم :| تازه باید راه به راه نازشونم بکشی :| نه داداش ما ازوناش نیستیم نیازیم به امثال شماها نداریم -_-