مسافر راه دور
پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۸ ب.ظ
فک کنم 3سال میشه همو میشناسیم! شایدم 2سال!
گرچه همیشه دور بودیم از هم ولی امروز که برای اولین بار از نزدیک دیدمش حس میکردم سالهاست همو میشناسیم
انگار تمام این مدت حتی بیش از اون ما با هم بودیم
دلم میخواست طوری برنامه ریزی میکردم که بیشتر باهم باشیم
ولی خب دوری راه ها و دردسرای من مانع شد و اونم دو روز دیگه ازینجا میره...
امروز خیلی پر درد سر بود برامون.. خیلی گرما خوردیم.. همشم تقصیر من بود..اما ازونجا که به هر حال یه آدم دوست داشتنی رو دیدم و ساعتی رو باهاش گذروندم و معتقدم اگه بعضی کارا و برنامه ها به دلایلی اینطور سنگ جلوشون میافته یعنی قرار نیست که انجام بشن!
پس ازین بابت ناراحت نیستم
صبح باید ماشینو میبردم آچارکشی.. گفت طول میکشه..رفتم و قرار شد بعدا ببرم
رفتم کارواش و تنظیم باد .. خلوت بود
بعد به طرف قرار...هوای گرم..ترافیک..رانندگی وحشتناک جماعت مشهدی که نه تنها باید چراغارو بپایی که مواظبم باشی اندازه سر سوزن جلو خالی بشه میپیچن جلوت (در این مورد دوستمم اعتراف کرد ک رانندگی اینجا افتضاحه و اعصاب قوی میخواد) اصلا هرکی میخواد رانندگیش خوب شه باید بیاد یه دوره تد مشهدم بگذرونه..بعدش دیگه برا مسابقات رالی ام میتونه شرکت کنه!!
تقریبا به موقع رسیدم سر قرار با شاید 5دقیقه ای تاخیر...ولی اون مسیر 20دقیقه ای فک کنم 1ساعت تو راه بودیم :| از ترافیک که بگذریم بقیش سوتیای من بود -_-
جایی که فکر میکردم پارکینگ داره ورودیش و نداشت!!!! و جاییم ک داشت یه بار اشتباه و بار دون درست رفتم.. چقدر بیچاره گرما خورد :( یه ون با پلاک عربیم جلوم بود ک از ذوق یافتن پارکینگ کوبیدم بهش :O خداروشکر آروم خوردم و هیچ اتفاقی نیافتاد وگرنه قرقی رو باید همونجا میفروختم :/
بعد نمیدونم چرا دنبال اون رفتم که اونم اشتباه رفت و...هعی. . دنده عقب قرقی جا نمی افتاد :(( آقاهه پیاده شد ماشینمو هول داد عقب که راه باز بشه :(( کلی ور رفتم باهاش تا جا افتاد بالاخره...رفتم یه جا پارک کنم ..دیگه حوصله نداشتم بگردم خسته شدم خب :( مامور پارکینگ فرمون داد و پارک کردم :( ولی فاصلم با جلویی کم بود منم دیگه حوصله نداشتم برم عقب...
وقتی برگشتیم همه ماشینا رفته بودن الا همونی که جلو بود..
حالا این صحنه رو تصور کنین.. فاصله با ماشین جلو خیلی کم و جدولم به شکل گرد بود اون قسمت و چرخای عقب ماشینم چسبیده به حدول :((
هرکاری کردم نیومد بیرون.. از یه آقایی ک مدتی بود نگاهمون میکرد کمک گرفتیم بازم نشد..اون یه نفر دیگه رو صدا زد...بازم نشد.. یکی دیگه ام اومد و چند نفر اومدن و همه با هم ماشین جلویی که رو دنده بود و ترمز دستم کشیده بود و هول دادن رفت جلو و قرقی رو نجات دادن :((( دستشون درد نکنه -_-
طفلی رومیسا (مهمونم) :( عجب شانسی!!!
یه کار بانکی داشتم ک در نتیجه ی سوتی صبم نرسیدم که البته فرصت هست همجنان و یه گوشی قرار بود برا تولد مامی بگیرم که باید بگم خوشبختانه وقت نشد!
قرقی الان دکتره :( گوشیم عصری گرفتیدیم -_-
این بود روز پر دردسر من و رومی
رومی عزیزم امیدوارم دفعه بعد با اونی که دوست داری ببینمت ♡♡♡
۹۵/۰۴/۳۱