به بهانه ی تو
یکی دو هفته ی اخیر به طور اتفاقی با مشکلات چند باره ی کسایی رو برو شدم که مدتهاست میشناسمشون
به آدمای اطرافم و مسائلشون ک فکر میکردم و عقب میرفتم دیدم تقریبا همه ی ما خودمون باعث ایجاد مشکلات زندگیمون هستیم.. با بی فکری..جاه طلبی.. حرص و طمع و...
اما یکیشون این وسط با بقیه متفاوت بود..یکی که نماینده ی یه گروهه
همسرش میگفت مدتهاست خونه نشینه و بیرون نمیره
توهمی شده تا جایی که فکر میکنه همه زیر نظر گرفتنش.. وقتی یکی زنگ در و میزنه فکر میکنه کسی برای کشتنش اومده..
نه درو باز میکنه نه تلفن جواب میده
بیرون نمیره که جاسوسا نیان تو خونه...وقتیم پسرش میاد دنبالش خانومشو میذاره خونه و درا رو روش قفل میکنه!
چند باری ک بیرون رفته حالش بد شده و نقش خیابون شده
به همه مظنونه.. قرصاشو نمیخوره.. وقتی درد سراغش میاد....
این زندگی یکی ازون آدماست که اطرافیانش هر روز بارها میمیرن و زنده میشن
آدمی که فراموش شده
کسی ک پاشو..اعصابشو..نفساشو یه جایی بین دود و غبار و خون و خاکستر جا گذاشت
وقتی برگشت گفتن بهت سهمیه میدیم پسرت بره دانشگاه..پسری ک هنوز بیکاره!!
بازنشست شد اونم خیلی زود! و دیگه برای همیشه نشست و هیچ کسیم سراغشو نگرفت..
منتظرن آخرین قطره ی زندگیشم سر بکشه بعد براش مراسم بگیرن..ازش تعریف کنن.با خانومش مصاحبه کنن..هرچند وقتی تو ی مراسم همسرشو دعوت کنن
و بعد خیلی آروم همه چیز فراموش بشه.....