خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

امروز هم گذشت

چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۰۱ ق.ظ

ساعت 8:30 با دوست جان قرار داشتیم..8 اداره پست بودم..پست صدف برای هرکسی که گذرش افتاده باشه برابره با دادگاه! اصلا صدف میگن من فقط یاد دادگاهش میافتم...همیشه شلوغ طوری که تو کوچه هاشم جای سوزن انداز نیست!

دیدن آدمای اونجا بهمت میریزه..با حرفایی که میزنن ترس همه وجودتو میگیره..ترس از مردن انسانیت!! 

4-5 نفر بیشتر تو اداره پست نبودیم اما درست نیم ساعت معطل شدم! دستگاه کارتخوان خراب...سیستم مشکل دار.. آخرسرم 600 تومن از پولم موند ک گفت برو یه جا خورد کن بیا که 1000تومن بدم!! خیلی جالبه صبحم که نونوایی رفتم گفت 100تومن طلبت!!

قطعا نه بعد اونهمه معطلی تو پست من میرفتم پول خورد کنم برا اون آقا که البته جاییم نبود که بخوام چنین کاری کنم نه برای نونوایی میرم میگم 100تومنم و بده!! ولی چه راحت خودشونو مدیون میکنن! چقدر بیخیال.. چرا یه بار نمیگن 100 تومن طلب ما؟؟؟ 100 تومن و 600 تومن و 1000تومن پولی نیست و قطعا میگذریم ازش اما...

با ماشین رفتن سمت حرم اونم امروز اشتباه محض بود..اشتباه بدترم رد شدن از جا پارکای سعدی بود چون بعدش مجبور شدم ماشینو ی جای خیلی دور بذارم که 20 دقیقه ای پیاده رفتیم شایدم بیشتر.. سردردم شروع شدهوا خیلی گرم و خیلی آلوده

بدتر ازون آدمای سیگارین که تو مکان عمومی مثل خیابون دودشونو تو حلق مردم میکنن

کلی دسته های پیاده بودن که میرفتن سمت حرم..فقط از دور سلام دادم با این فکر که فردا صبح بعد نماز میریم حتما

ساعت 3 رسیدم خونه..باز همون سردردای قدینی..از شدت درد ضعف کردم..سعی کردم بخوابم شاید یکساعتی تو خواب و بیداری گذشت...مامان از دیدن رنگ و رو و وضعیت من ترسید..هی گفت بیا بریم دکتر..نرفتم بالاخره بهتر شدم..هنوز درد میکنه! 

الانم خواهر جان باتفاق آقا و آقا زاده اینجا تشریف دارن ب خاطر بی حالیشون!!! فعلا ک صداهای آقازاده نذاشته ما بخوابیم

فردا حرمم کنسل شد

من نمیدونم این مردا چی بلدن از زندگی؟؟؟ تا زنشون حالش بد میشه میرن میافتن خونه مادرش!! حالا اگه ما دور بودیم چیکار میکرد؟؟؟ چرا اینقدر مردا بی عرضه شدن؟؟؟؟ البته مشکل دومیم هست دخترا بعد ازدواج مخصوصا سالهای اول زیاده از حد هوای شوهراشونو دارن تا جایی که اگه زبونشونم دراز بشه نمیتونن جلوشو بگیرن و در روند بی عرضه تر شدن این موجودات گامهای موثری بر میدارن

این چند وقته هرچی مرد دیدم جز معضل چیز دیگه ای نداشته!! فقط یکیو دیدم که حقیقتا در قالب دوست  بوده و هست نه گروگانگیر و سرور!!!!

کاش مادرای ما به پسراشون مرد بودن و رفیق همسربودن و یاد میدادن نه نر بودن و بارکشی و آقا بودن!!!!!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۱۰
سپیدار

نظرات (۱)

:/
چه توهین های سنگینی
لغو همراهی بدم؟؟؟؟
پاسخ:
کو توهین؟؟
مگه شمام جزو اون دسته ای؟؟؟ :| 
لغو همراهی :))

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.