من خبیث
چوب مهربونیمو زیاد خوردم و هنوووووز هم انگار تمومی نداره!!
البته مهربونی مال قبلنا بود الان دیگه خیلی خبیث شدم ولی خب بقیه انگار هنوز اینو درک نکردن!
زمانی از استراحت و اعصاب و کار و زندگی خودم به خاطر دیگران خیلی میزدم..خیلی برای دیگران کار میکردم و فکرم این بود که با کمکم خوشحالشون کنم و اینکه اگر خودم جای اونها بودم چقدر خوشحال میشدم... ولی نتیجش این بود که اغلب زبان تشکر که نداشتن بماند (اینم یکی از خسیسه های بارز مشدیاست) زبون بعضیاشونم خیلی دراز بود و کوچکترین سختی ب خودشون نمیدادن برای کمک به من! و خلاصه جز آزار دادن خودم و رفتار بد اونا چیزی عایدم نشد
حالا همچنان بعضیا فکر میکنن من مثل همون موقع ها گوشام درازه!! وقتیم دست رد به سینه شون میزنم تازه ناراحتم میشن!!! واقعا با چه رویی؟؟؟
دیروزم دوتا از همون پیشنهادای بیشرمانه رو داشتم که براحتی گفتم نه!
مگه من بیکارم بشینم وقتمو صرف دیگران کنم؟؟
هرچی دلم برای اینو اون سوخته اشتباه کردم و الان رسما پشیمونم!