یک روز ناگهانی
عجب روزی بود امروز
تو همون کانال اسرار کوانتومی که عضوم و فک کنم گفته بودم ک آموزشهاشو خریدم... مدت این یکماه فقط یکی دوتا فایلشو رسیدم گوش کنم.. طی چند روز اخیر ۳ تا درس جدیدشو دان کردم.. نکته اساسی همش یک جمله بو " افوض امری الی الله " زندگی در زمان حال و سپردن همه چیز به خداوند. ضمن اینکه بابت خطاهای گذشته عذرخواهیم و بابت نعمات سپاسگذار... و از دیروز مدام این جمله رو با خودم تکرار میکردم..
ماشینمو گذاشتم برای فروش.. دو هفته قبلم یه ماشین پیدا شد برای خرید! برا ماشینم کسی زنگ نزده بود تا جمعه که یه نفر اومد دید و امشب تماس گرفت رفتیم معامله کردیم!!! خیلی بسرعت اتفاق افتاد!!! و از ماشینی که فروشش برا من درد سر شده بود چقدر اونا خوشحال شدن... همونجاست که به عینه میبینین این پند معروفو که میگه نعماتی که شما امروز دارین و بهش فکر نمیکنین آرزوی یکی دیگست
هنوز متحیرم که چقدر سریع همه چیز انجام شد و عصری برای آخرین بار سوار ماشینم قرقی جان شدم
ولی حقیقتا اونقدری که لازم بود ذوق زده نشدم
عصری اتقاقی افتاد که هنوزم باورش برام سخته
دختر همسایه بغلی که به همراه خواهر و برادرش همبازی روزای کودکی مون بودن و بهترین خاطراتو با هم داشتیم فوت کرد
دوسال بود سرطان روده داشت و دو ماه بود که آماده رفتن بود و مرتب بیمارستان و... و ما تازه دو سه روز اخیر فهمیده بودیم مریضه!
متاسفانه با بزرگ شدنمون از هم دور شدیم.. رفت و آمدا کم شد و حتی به صفر رسید.. دوتا دختر ۲ و ۵ ساله داره که هر از گاهی صدای گریه هاشون میاد
حالا میفهمم چرا اینقد بچه هاش اینجا بودن و وقت و بی وقت سر صدا میکردن و داد و بیداد و گریه... مادرشون مریض بوده و تو رفت و آمد بیمارستان...
عجب همسایه های بدی هستیم... و چقدر حقیقتا زود دیر میشه
چقدر دام برای روزای بچگیمون و بازیامون گرفت...
این موضوع از عصری چنان پکرم کرده که نمیتونم حتی یه لبخند مصنوعی بزنم...
افوض امری الی الله...