منزل نو
طی مدت کوتاهی خونه پیدا کردیم. اسبابهارو جمع کردیم و بعدم کشیدیم اینجا! یعنی خونه ی جدید!!
دوران بسیار سخت و خسته کننده ای بود و هنوزم چند روزی به انتهاش مونده
به هر حال برای مایی که ۳۰ سال یکجا بودیم و جاهم زیاد داشتیم خودتون تا تهشو بخونید...
جناب پدر هم از خیلی مسئولیتهاشون انصراف دادن و بخش زیادی به گردن اینجانب بوده و هست...
بدون توضیح جزئیات فقط میگم از شدت حرص و جوش و فکر بنده دچار معده درد شدم چند روزیه..
البته خب میگذره...
منزل جدید ۵ طبقه ی تک واحدیه که ما طبقه سوم هستیم و من فقط یکبار یه خانوم و تو ماشینش تو پارکینگ دیدم. یکبار خانوم صاحبخونه رو از نزدیک دیدم. یکبار شوهرشو از تقریبا نزدیک دیدم و امشب هم یه آقایی ک یحتمل از همسایه هاست از در بیرون اومد.
خداروشکر همه چیز خوبه در ظاهر و مشکلی نیست جز اینکه بنده جای پارک تو پارکینگ ندارم و باید بذارم دم در ماشینمو که اینم مشکلی نیست. تازه به نظرم راحت تره!
تو این خونه هنوز احساس غریبگی دارم..
هنوز یه مقداری از کارا مونده ولی تا فردا شب بخش عظیمیش به اتمام میرسه
خدارو شاکرم بابت همه چیز♡
پ.ن: به ناری میگفتم خودمو از طبقه سوم میندارم پایین که یهو از همه چیز راحت شم. گفت نه توروخدا خواستی بندازی برو از طبقه پنجم بنداز! از طبقه سوم فقط دست و پات میشکنه وبال گردن میشی!!