زندگی کاغذ پاره ای
بنویسید و کاغذهارو پاره کنید بریزید دور ولی کسیو پر نکنید..
بعد ازین برگه های اگهی ک تو خونه تون میندارن و جمع کنین به کارتون میاد
نشستم درس بخونم.. یعنی تست بزنم.. واقعیتش اینه که تنها کاری ک نمیکنم همینه..
مینویسم و مینویسم و مینویسم...
فکر میکنم و خاطرات گذشته میاد جلو چشمام و با اتفاقات اخیر جمع میشه.. سوالای تکراری.. یه دوستی گفته بود تو حرفای محمد افلاکی خیلی غرق نشو! باید بگم اگر تاثیر حرفاش تو این یکسال نبود و اگر اون پست خاصش نبود یا دق میکردم یا شایدم خودکشی! به هرحال خوبه که هست و بود
کارای عجیب میکنم.. یه جور خود آزاری.. نمیدونم آخرش به کجا میرسم فقط میدونم از بیکاری متنفرم و همیشه این وقت سال و این تعطیلات که منو از کارم دور میکنه حالم خرابه.. همیشه زیاد کار کردنم باعث میشد از همه چیز دور کنم خودمو.. وقتی کارم کم میشه و به هر دلیلی ناچارم تو خونه بمونم انگار همه چی باز رو سرم حراب میشه
و صد البته هنوزم معتقدم هرچی حال بد و کار بده از خود ماست..
اگر همون بار اول یا از ادمای دیگه درس بگیریم و فکر نکنیم همیشه برای بقیه است و ما مصون میمونیم، و اگر حتی تو ذهنمون!!! قضاوت و سرزنش نکنیم، قطعا درست میشه