خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

والیبال

دوشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۱۴ ب.ظ

راهنمایی که بودم تو مدرسه با ورزش والیبال آشنا شدم و خیلیم خوشم اومد. خوب یاد میگرفتم.. برای تیم مدرسه انتخاب شدم. قرار شد هر روز بعد از تایم کلاس بمونیم و تمرین کنیم.. چقد خوشحال بودم که برای تیم انتخاب شدم! خوشحال بودم که یه عده رو سپرده بودن بهم باهاشون تمرین کنم! خوشحال بودم که یه فعالیت هیجان انگیز و کاری غیر از درس خوندن و انجام میدم! (کلا خوشحال بودم)

وقتی تو خونه گفتم که قراره بعد تموم شدن مدرسه بمونم مخالفت کردن.. هرچی اصرار و خواهش کردم فایده نداشت..

هر روز زنگ آخر که میخورد بچه ها میرفتن تمرین میکردن و من حسرت میخوردم.. اوایل میموندم تا ۲۰ دقیقه و تمرین میکردم اما بعد ازو ۲۰ دقیقه مسیر طولانی مدرسه تا خونه رو که خودش ۲۰ دقیقه بود با تمام سرعت میدویدم

از سر کوچه سرعتمو کم میکردم تا نفسم سر جاش بیاد و صورتم که سرخ شده بود به رنگ طبیعی برگرده

به موقع میرسیدم .. یکم لب مرز.. یه روز چند دقیقه دیر شد.. پرسیدن و منم گفتم موندم تمرین.. مامان دعوام کرد و گفت زنگ خورد سریع بیا خونه نمیخواد تمرین کنی..

ولی من نمیتونستم راحت دل بکنم.. بازم موندم و باز تو اون چند بار یبارش خیلی دیر شد! خیلی که میگم یعنی ۱۰ دقیقه! یا یک ربع نهایتا

کلید و با ترس انداختم تو قفل و به محض باز شدن در حیاط مامان بسرعت اومد جلوی پله ها و تا تونست همونجا جلوی در دعوام کرد و سرم داد زد..

و اون بار آخر بود و دیگه هیچ وقت نموندم..

بابا کارش تو بحث ورزش بود.. همیشه ورزشای مختلف براه بود.. مامان گفت اسمتو مینویسم اونجا برو.. رفتم.. همه از من بزرگتر و حرفه ای تر بودن.. چیزایی ک من تازه یاد گرفته بودم و اونا بلد بودن و برای مسابقه تمرین میکردن . قبلا هم مستبقه رفته بودن... و من همش خراب میکردم ضربه هارو تو زمین.. همش سرم داد میزدن.. از مربی گرفته تا بقیه بازیکنا.. اگر دادم نمیزدن نگاهاشون همه چیزو میگفت.. منم که یه بچه خجالتی و کم رو و تو جمع های غریبه آروم بودم هیچی نمیگفتم اما بشدت خورد میشدم.. استرس داشتم همیشه.. یبار مربی به مامانم گفت چرا اینقد ساکته؟ هرچیم سرش جیغ میزنم شاید یه چیزی بگه اما بازم حرفی نمیزنه من عمدا داد میزنم که یه چیزی بگه!!! و مامان با لبخند گفت عیبی نداره داد بزنین !!!!

از والیبال بدم اومده بود.. جایی میرفتم که مدام تو شوخی یا جدی با حرف یا نگاه تحقیر میشدم و وقتیم به مامانم میگفتم اونا خیلی بلدن و من خیلی عقبم باید از مرحله ابتدایی تر شروع کنم میگفت خودتو سعی کن بهشون برسونی.. و من استرس کلاس والیبال و ۳روز در هفته با خودم میکشیدم و هربار با تموم شدن کلاس نفس راحت میکشیدم..کم کم به بهانه های مختلف نرفتم تا اینکه دیدم میتونم نرم و دیگه هیچ وقت نرفتم.. ازون موقع به بعد همیشه از بازیای گروهی و از جمع های ادما ترسیدم.. همیشه فکر میکردم الان یه اشتباهی میکنم.. همه از من بهترن و همه چب بلدن من اما خنگم! استرس تو جمع ابراز وجود کردن چنان منو گرفت که هرجا میپرسیدن کی فلان کارو بلده یا فلان چیزو میدونه هیچ وقت اعلام نمیکردم اگر بلد بودم! حتی تو کلاس دستمو بالا نمیبردم

و بچه ها تا وقتی تو اون مدرسه بودم با هیجان از تمریناشون تو باشگاهی ک از طرف مدرسه میرفتن حرف میزدن و من با حسرت گوش میدادم..

و شاید یه دلیلی ک رفتم سمت شنا و اونو ادامه دادم همین بود.. یه رشته ی انفرادی که کسی نتونه سرم داد بزنه! یا بدبد نگاهم کنه که کارشو خراب کردم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۱۲
سپیدار

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.