خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

بچه گربه

يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۲۶ ب.ظ

تابستون بدون استخر در تصوراتم نمیگنجید که حالا دیگه گنجید!

هر چقدرم حالم بد بود باز تو آب بودن و کنار شاگردا حتی با وجود کلاسای شلوغ گذروندن حالمو بهتر میکرد

امیدوارم شغلمون خاطره نشه...

صبح به قصد پیاده روی با مامی از در خارج شدیم یه صدای ضجه گربه میومد ک من اصن نفهمیدم از کجاست ولی یهو مامی نشونش داد گفت طفلی اینجا افتاده

ساختمون کناری که هنوز خرابه و کلی نخاله ساختمونی ریخته دم درش یه بچه گربه اندازه ی یه موش افتاده بود و چپه شده بود ناله میکرد!

دلم کباب شد.. با اون جثه ش چه صدایی داشت ماشالا!

میخواستم همونجا برشدارم ببرمش تو پارکینگ یه گوشه بذارمش و برم یکم شیر بخرم بیارم بهش بدم ولی خب مامان طبق معمول.. نه و کثیفه و ... بعدم پیاده روی صبح و با هیچی عوض نمیکنه

تنها کاری ک کردم از رو اون اجرا برش داشتم که یه موقع چیزی روش نیافته گذاشتمش تو باغچه جلو حیاطمون و چندتا سنگ دورش گذاشتم که چپه نشه باز.. و همچنان ناله میکرد و میلرزید... فقط از مامان پرسیدم پول همراته براش شیر بگیریم؟؟ ک جواب مثبت داد و رفتیم اما تمام راه تو فکرش بودم.. میگفتم خداکنه یا مادرش ببرش یا همونجا باشه که ببرمش خونه

برگشتیم دیدم از باغچه اومده پایین و گوشه جدول جمع شده و همونطور ک میلرزه همچنان ناله میکنه.. بماند که به خاطر دست زدن بهش مامان همه راه حواسش بود دستم و نگیره یا حتی کلاه خودمو نمیداد دستم اولش..

ب مامان گفتم میارمش تو و کلی مخالفت و بالاخره گفت بیا یه کارتن بردار حداقل بذارش اون تو

تا رفتیم بالا و یه جعبه تاید میدا کردم بازش کردم بذارمش اونجا و یکم شیر اماده کردم رفتم دم در دیدم نیست :( همه جارو گشتم نبود ولی یه صدای دور و ضعیف میشنیدم گفتم لابد کارگرا دیدنش و برش داشتن چون وقتی میرفتیم بالا صدای ماشین اومد.. که البته مامی گفت دختر همسایه روبرویی ک صبا با بچه هاش میاد خونه مامانش، همون ماشینی بوده که رسیده و حتما اونا برداشتنش

خلاصه نشد ک بشه یه بچه گربه رو به سرپرستی بگیریم

هرچند میدونم بابا شدیدا مخالفت میکرد اگرم میاوردمش

مامان تاکید داشت کثیفه.. خیابونیه.. لابد مریضه.. حیوونا وقتی ببینن بچه شون مردنیه ولش میکنن... 

گفتم مادر جان بچه اس! نیاز داره! 

و میدونید راستش یادم از یه موضوعی اومد

تقریبا ۹ سال پیش یه روز در راه استخر یه دیوونه ای از پشت سر بهم حمله کرد و با سنگ زد تو سرم و خلاصه سرم ۵تا بخیه خورد و افتادم تو جوب و پای راستم شدیدا اسیب دید و خیک باد شد تا جایی ک نمیتونستم مدتی راه برم و تمام بدنمم به خاطر افتادن تو جوب کبود شده بود

تجربه بسیار وحشتناکی بود ک تا سالها بعد یادم نمیرفت ‌.‌.. بماند

مامانم بعدش گفت صبح همون روز یه بچه گربه مریض دیده خواسته بیارتش تو حیاط یکم شیر جلوش بذاره اما با خودش گفته این مریضه و معلوم نیس چه بیماری داره و ولش کرده... همون روز سرکار بود ک خبر بهش دادن من تصادف کردم!! ( نگفته بودن چی شده ک هول نکنه) میگفت یاد همون بچه گربه افتادم شاید یه جور صدقه بوده ک اگر کمکش میکردم ی بلا دور میشد...

هنوزم نمیدونم میشه ربطش داد یا نه اما فکر میکنم کمک به موجودی که هیچ کاری برای خودش نمیتونه بکنه و هیچ جوریم جبران یا تشکر نمیتونه بکنه و حتی شاید یه روزی لهت چنگ بندازه و بره الواتی و دیکه برنگرده گاهی وقتا یجور امتحانه که ببینیم انسانیت داریم یا فقط آدمیم!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۲۲
سپیدار

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.