خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

بیست و چند سال و اندی

چهارشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۹، ۰۸:۵۱ ق.ظ

سَمی دوست خیلی خوبی بود. ما از ابتدایی با هم دوست بودیم البته اون موقع ها اونقدری صمیمی نبودیم.. در حد همکلاسی و اینا.. خونه هامون ۳کوچه فاصله داره

از راهنمایی دیگه صمیمی شدیم گرچه اصلا تو یه کلاس نبودیم ولی یادمه یه بار سر خیابون که رسیدم دوید اومد گفت بیا با هم بریم (یه همچین چیزی) و بعد ازون ما با هم رفتیم و اومدیم.. روزای خوبی بود.. دبیرستان از هم جدا شدیم.. اون رفت هنرستان نقاشی خوند و من یه دبیرستان مزخرف و به اجبار انسانی.. رابطه مون اولش یکم کمرنگ شد چون خیلی تلاش کردیم هردو یه جا بریم ولی نهایتا خانواده من طبق روال همیشه حتی ۱ میل از حرفشون کوتاه نیومدن..

رابطه مون دوباره با تماس من خوب شد بعد مدتی.. میکفت فک کردم از من خوشت نمیاد و نمیخوای دیگه باهم باشیم.. و بهترین دوست من باقی موند تا سالها

روزای سخت کنار هم بودیم و بهم کمک میکردیم .. تا اینکه ازدواج کرد.. خونه ش خیلی از من دور شد.. یادمه سال اول اصلا نرفتم.. واونم فکر میکنم نیومد.. یبار از دم در فقط.. سال بعد اومد نزدیک و من یبار رفتم اما بازم رابطه مون مثل قبل نشد.. چون زمانشو باید با شوهرش تنظیم میکرد و خب انتظار داشت منم طبق همون زمانبندی باهاش برنامه بریزم ولی خب من سر کار میرفتم.. تو اینمدت سالی یکبار همو دیدیم و حس کردم دیگه ما اون ادمای قبل نیستیم و حرف زیادی با هم نداریم

سالی یکبار ادم نمیدونه چی باید بگه! بعلاوه شرایطمون دیگه یکسان نبود.. دغدغه هاش تغییر کردن و موضوع حرفامون چندان مشترک نبود.. هیچ وقت دعوتم نکرد ک مثلا یه روز نهار بیا خونه مون! شاید توقع زیادیه از یه دوستی بیست و چند ساله!؟ 

در واقع همش من باید وقتمو باهاش تنظیم میکردم واسه همین نمیشد همو ببینیم

بعدم باردار شد و حالا هم یه بچه ۶ ماهه داره و تمام اینمدت هم همو ندیدیم..

اون زنگ میزد یا پیام میداد من راستش تنبلم یا به خاطر کارای جورواجورم فراموش میکنم.. و هر بار تقریبا میگه تو دیگه منو دوست نداری..

حالا چند روزه باز زنگ زده و میخواد همو ببینیم.. 

خب درسته ما خیلی دوستای خوبی بودیم اما من یه اخلاق بدی دارم که وقتی یکیو نبینم و رابطم باهاش کمرنگ بشه احساسمم بهش عوض میشه خیلی زود و باید بگم کمرنگ میشه..

از این بابت خودمم متاسفم حقیقتا ولی کاریش نمیشه کرد

ولی به هر حال الان تو یه فشار قرار گرفتم که برم این دوست قدیمی رو ببینم

اونم تو ساعات بین ۱۱ تا ۳ ظهر یا ۶ تا ۱۱ شب!

وقتی یه بچه کوچیکم داره قطعا قرار بیرون نمیشه گذاشت.. 

نمیدونم اصلا دیگه حرفی با هم داریم یا نه...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۲۶
سپیدار

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.