هیستوری
اینستاگرام یه بخشی به اسم هیستوری داره که بعضی وقتا چیزای جالبی رو یاد آدم میاره
دیشب تو هیستوری پستارو نگاه میکردم.. اونایی که مربوط به اوایل بود. البته اوایل که میگم بعد یکی دوتا اکانت ساختن و پاک کردن و بالاخره درست کردن اکانت کاری
ب نظرم کار جالبی نیست وقتتو بذاری عکسا و عقاید و زندگی شخصیتو البوم کنی برای دیگران
لایکای پستارو ک اوایل کم هم بودن باز کردم و بعضی مخاطبام دیدم از همون اول بودن و هنوزم هستن.. بعضیارو قبلا بلاک کرده بودم که پارسال همه رو ازاد کردم :)) دیگه با خودم گفتم تا الان اکانت منو فراموش کردن نمیان باز کرم بریزن
و یه نفر از مخاطبام که مدتی خیلی کلید کرده بود و دیدم مرده!
پیجش باز بود. عکسای کوهنوردی و نقاشی های خودش بود و تصویر صورت کسی هم نبود داخلش.. اخرین پستشو که باز کردم دیدم یا عالم کامنت گریه و زاری و ... خواهرشم برای بقیه توضیح داده بود به خاطر سکته قلبی فروردین ۹۹ فوت کرده
زندگی و مرگ به همین راحتی اتفاق میافتن و ماها عموما حواسمون به رفتارمون نیست!
هر وقت سردردم شروع میشه و فلجم میکنه ک نتونم به کارام برسم دست به رنگ و گل میشم. تا الان دوتا گلدون آویز ۳تایی برای اتاقم و ۴تا هم گلدون کوچیک برای قلمه ها پشت پنجره درست کردم. و ظرفا و چیزای دیگه که رنگشون زدم و نگهداشتم یا دادم به این و اون
شاید اگر همه رو نگهمیداشتم معلوم میشد تو چند ماه اخیر ک رنگ خریدم چندبار میگرن شدم و تو اون لحظات انگار اصلا بهبود و زندگی بدون سردرد برام معنی نداشته.. اما به هر حال بعد از نصف روز، ۲۴ ساعت یا ۴۸ ساعت بالاخره تموم شده
بالاخره همه چیز یه نقطه شروع داره و یه نقطه ی پایان و مشکل اغلب ما اینه که این فاصله رو بلد نیستیم زندگی کنیم
به گلدونام که نگاه میکنم یاد روزا و لحظات سردردم میافتم ولی دیدن گلا و رنگای گلدونا اینقدر شادم میکنه که فکر میکنم فقط همون لحظات درد و قلم بدست گرفتن حقیقتا زندگی کردم چون خلق کردم