خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
از نوروز فقط همون لحظات آخرشو دوس ودارم و لحظه ی تحویل سال مابقیش چندان دلنشین نیست.........................................................
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۱ ، ۱۴:۰۱
سپیدار
یه دور دیگه هم دور خورشید زدیم, یه سری پیاده شدن و یه سری سوار, نمیدونم چند دور دیگه مونده, اما امیدوارم این دور به همه خوش بگذره پیشاپیش سال نو مبارک
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۱ ، ۱۴:۱۰
سپیدار
قبلا هااااااااااااااااااااااااااا..... یادمه که هر موقع هر جایی میخواستم برم به موقع میرسیدم و حتی گاهیم زودتر (اکثرا زودتر) از اینکه کسی دیر سر قرار بیاد بدم میاد و میومد به شدت حالا چه جوری؟؟؟ اینجوری: اگه قرار بود روز بعد صبح برم بیرون.حتما شب قبل از خواب همه چیزو آماده میکردم میذاشتم دم دست حتی لباسایی که میخواستم بپوشمو انتخاب میکردم و میذاشتم صبحم از یه ساعت قبل رفتن دیگه کاری که خیلی وقت گیر باشه انجام نمیدادم و کم کم لابه لای کارام حاضر هم میشدم یه جوری که چند دقیقه مونده به رفتنم حاضر بودم و باید منتظر میشدم ساعت بشه اونی که میخوام تا برم بیرون ولی تا یادمه نه استرس دیر رسیدن داشتم نه بدو بدو میکردم خیلی به ندرت اینجوری پیش میومد همین موضوع که از یه ساعت قبل آماده میشدم کم کم باعث شد هی تو خونه بهم گیر بدن که تو میخوای بری بیرون یک ساعت طول میکشه تا حاضر شی!!! اینقد گفتن که دیگه ناچارا منم برا جلوگیری از گفتن و شنیدن این حرفها و زخم زبونا و مسخره کردنا دیگه اینکارو نکردم و هرجا تصمیم گرفتم برم از یه ربع قبلش پاشدم که هم حاضر شم و هم وسایلامو جمع و جور کنم و...... و اینطوری شد که دیگه تقریبا همیشه دیر میرسم سر قرارام...5-10 دقیقه خودمو خیلی ناراحت میکنه ترجیح میدم منتظر شم تا اینکه دیر کنم و منتظرم باشن و البته ضررهاییم بهم رسیده در این راستا آخریشم همین دو سه روز پیش بود که خیلی اعصابمو بهم ریخت در نتیجه>>>>>>>>>>>> برمیگردم به روال قبل! همون کارم خیلیم درست بود حالا هرکی هرچی میخواد بگه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۱ ، ۱۱:۳۸
سپیدار
بعضی وقتا برای اینکه اعتماد به نفست بره بالا یا بیاد سر جاش یا اصلا به دستش بیاری لازمه یه کارایی خارج از عادت انجام بدی! واقعا لازمه هاااااا اما....امــــــــــــــــــــا!!!! باید مراقب باشی از حد و حدود خارج نشی بالاخره از عادت خارج شدنم باز خودش حد و مرزی داره!!! بله اینجوریاست
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۱ ، ۱۱:۱۷
سپیدار
فردا دوتا کلاس برگزار میشه...7:30 صبح تا 1:30 و بعدشم شنبه.....بقیشم بعد عید سفارشام تموم شدن دیگه.....آخریاشو عصری میان میبرن بعد یه کوچولو واسه مامی و بعدم ...... هنوز کلی کارای خورده ریزه مونده ولی خب تموم میشه بزرگترینش تمیز کردن اتاق خودمه..................... همش منتظرم سرم خلوت شه تا بعضی کارا رو انجام بدم ولی تجربه ثابت کرده وقتی سرم خلوته حوصله هیچ کاریو ندارم! پس چنین انتظاری بیهوده است...باید انجامشون بدم برای رسیدن به بعضی مقاصد باید از بعضی راه ها گذشت بالاجبار چون نه هیچ راه دیگه ای داری و نه هیچ جایگزینی! وقتی میبینی مجبوری..........برو دیگه...راحتم برو
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۱ ، ۱۳:۲۶
سپیدار
صبح خوب بوداااااا نرگس اومد .مانتوشو اصلا پرو نکرده بود و من همه شو دوخته بودم و همه چیشم خوب بود و بدون تغییر دادم بهش برد...به همین راحتی ظهر که میخواستم برم کلاس زودت راه افتادم که با اتوبوس برم به جای آژانس نمیدونم اتوبوس و اشتباه سوار شدم (تا اونجا که دیدم همون خط بود!) یا حواسم پرت بود و جایی که باید پیاده میشدم و ندیدم!!!؟؟؟؟ هیچی دیگه از اون منطقه ای که باید پیاده میشدم کاملا خارج شد و رفت یه جای خیلی دور که اصلا نه میشناختم اونجاهارو نه حتی آژانس داشت که باهاش برگردم! تازه وقتی از اون منطقه دیدم داره خارج میشه از یه خانومه که جلوم بود پرسیدم و اون گفت رد شدی و باید خیلی وقت پیش پیاده میشدی!!!!!!!!!!!!!!!! اون یه تیکه راهو که احساس کردم داره اشتباه مسیرو میره همش استرس داشتم کاش زودتر پرسیده بودم نتیجه اینکه حدود 45 دقیقه وایسادم تو اون پایانه ی الهیه ی مزخرف تا 133 ماشین بفرسته!! بی نهایت اعصابم داغون شد...دیگه داشت گریم میگرفت آخه تو این کلاسا غیبت و دیرکردن اصلا مجاز نیست و مستقیم نمرت کم میشه حالا فک کن اینهمه زحمت بکشی و خرج کنی بعد به یه دلیل احمقانه مث این رد شی :| وقتی رسیدم درست یه ساعت گذشته بود از کلاس به خانوم مقدم و خانوم ویژه گفتم چرا دیر کردم...برام حاضری گذاشتن................. ولی بد ضدحالی بود خب چرااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من که قبلا این مسیر و رفته بودم با اتوبوس!!!!!! چراااااااا باید اینجوری میشد امروووووووووز حس افتضاحیه یه جایی که اصلا نمیدونی کجاست و راهو بلد نیستی گیر کنی ، عجله هم داشته باشی، و هیچ کیم نباشه کمکت کنه خدایا بد ضدحالی بهم زدی امروز.................... _______________________ این موضوع رو تو خونه عمرا بکسی بگم....اگه بگم تا عمر دارم سرزنشم میکنن :|
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۱ ، ۱۳:۱۶
سپیدار
یهو از خواب پریدم محکم زدم تو صورتم و گفتم خاک بر سرم کلاس داشتم امروز غیبت خوردم!!!! سریع به ساعت نگاه کردم 7 صبح روز یک شنبه بود (کلاس جمعم 8:30 صبح روز جمعه است و بقیش ظهر شروع میشه) بعد همزمان هم یادم اومد که کلاسم ساعت 8:30 هست و هنوز وقت دارم و هم اینکه امروز جمعه نیست.... و همینطور که دوباره داشتم سرمو رو بالشت میذاشتم از اولین چیزی که یادم اومد بیشتر خوشحال بودم! خدا میدونه چند بار در طول خوابم شبانه یا ظهرم بیدار میشم با استرس و فکر میکنم کلاسم دیر شده!!!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۲۳
سپیدار
خدا نکنه بعضی آدما به یه جایی برسن انگاری از دماغ فیل افتادن :| امروز با دوتا از بچه های کلاس (هم گروهیام) قرار گذاشتیم بریم تمرین کنیم همون جایی که کلاسامون برگزار میشه اتفاقا مربیمونو دیدیم (اونجا یکی از جاهاییه که کار میکنه.احتمالا سرناجی) اونم ما رو دید اما نزدیک نمیشد میدید داریم تمرین میکنیم آخراش بود که در حال دور زدن نزدیک قسمت ما شد و اصلا هم به ماها نگاه نمیکرد و میرفت ما از دیواره فاصله داشتیم که زهرا گفت بذار برم ازش بپرسم.... هنوز میخواستم بهش بگم نرو جوابتو نمیده که...رفت سلام کردیم...خیلی سرد دوتا یکی جواب داد! زهرا دو تا سوال پرسید و جواب هردوش یه شونه انداختن خیلی سرد و کلمه ی نمیدونم بود!!!! اگه نفری 200 -300 هزار تومن بهش میدادیم که خصوصی باهامون کار کنه جواب میداد ! کلا دوره ی بی خودیه مدت زمان خیلی کم و توقع دارن هرچی که بر اثر تجربه تو چند سال کاری یاد گرفتن و ما هم به همون خوبی تو این 8-10 جلسه یاد بگیریم احمقانه نیست؟؟؟؟ روزاییم که کلاس داریم می ایستن (دوتان) و نگاه میکنن اگه بری بهش بگی نگات کنه و ایرادتو بگه میگه اما همینجوری که نگاه میکنه به ندرت شده که به کسی بگه ایرادش چیه فقط نگاه میکنه اما اونایی که خوبن . بهشون میفهمونه که خوبه کارشون! حالا وقتیم که اشتباه میری فقط میگه اشتباهه و نمیگه دقیقا چیکار باید بکنی که درست بشه یا وایسه نگاه کنه!! من نمیدونم این چه جور کلاسیه؟؟؟ این خانوم تو کلی رشته ورزشی مدال آورده و مربیه الان تو بیشترشون(شایدم همش)
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۱ ، ۱۲:۲۸
سپیدار
حتی فکرشم میتونه عذاب آور باشه! اینکه بدونی اونی که ادعای دوست داشتنتو داشته به خاطر نقایص ظاهریت برای موندنت پافشاری نکرده! چیزی که هیچ وقت دست خودت نبوده و نیست..... شاید حتی به همین دلیل رفته....یا وقتی رفتی دیگه دنبالت نیومده...... شاید این شایدها واقعی باشن شایدم نه ولی وقتی غیبت زیادی طولانی میشه و دلیلی براش پیدا نمیکنی وقتی میشینی همه ی رفتارا رو دوباره بررسی میکنی حرفا رو زیر و رو میکنی...... تهش میرسی به تمام افکار بدبینانه و منفی.....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۱ ، ۱۲:۴۵
سپیدار
هیچ وقت داستانای دنباله دار و دوس نداشتم و سریالایی که دنباله شون یه هفته بعده.... دوست دارم تکلیف همه چیز زود روشن شه روز آزمون ورودی دعا میکردم کاش همش و تو یه روز بگیرن و این اتفاقم افتاد! فک میکنم برای اولین بار بود چون هیچ دوره ای این کارو نکردن تا جایی که پرسیدم و شنیدم اینبارم دوست داشتم این کلاسا قبل عید تموم شه و امتحانشم گرفته بشه ولی ظاهرا نمیشه برنامه خیلی نامنظمه ممکنه کلاسا تموم شه (سعی گروه بر اینه) اما امتحان اون طرف سال نمیدونم چی بگم...................................... فکرم خیلی مشغوله ...اعصابم بهم میریزه از اینکه معلوم نیس چی میخواد بشه و اینقدرم فرایندش طولانیه امروز جلسه اول بود...بد نبود...3ساعت طول کشید...خسته شدم حَملِ هیپ خیلی سخته :((  تازه این هنوز اولشه :(( مث کابوس میمونه حتی وقتی میخوابم دائم خوابشو میبینم امروز همش فکر میکردم من چرا اینهمه دارم خودمو اذیت میکنم واسه اینکار؟؟؟؟؟ جواب: شنا رو خیلی دوس دارم اما مربیگری رو ترجیح میدم و هیچ وقتم از اول به فکر نجات غریق نبودم اما نجات غریق پلیه که میتونه منو به مربی گری برسونه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۱ ، ۱۷:۲۰
سپیدار
استرس!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۱ ، ۱۸:۱۲
سپیدار
بعد از قبولیم اشتباه کردم نرفتم واسه کلاسا تمرین کنم! خسته بودم خب.اصلا حوصله شو نداشتم .از طرفیم کار داشتم کلی (خیاطی) چهار شنبه رو رفتم...بعدشم شنبه و امروز...امروز گفتم میخواد به قصد کشت باهام کار کنی تمرینای کلاسا خیلی سخته فن های رهایی از دست غریق..... ینی خود ممتحن که بیاد تو آب و بخواد باهات کار کنه و امتحان بگیره کاملا حالتو میگیره...مثل یک غریق واقعی ک هیچی تو اون لحظه حالیش نیست باید سرعت عمل بالایی داشته باشی که از خودت هرجوری هست دورش کنی و بعد سریع بگیریش و نذازی آویزونت بشه و درضمن نجاتشم بدی دوتا از دوستام ک چند وقت پیش از شهرستان مدرکشون گرفتن اونجا کارورزی میان...یکیون خیلی از من ایراد میگیره!!!! البته سمانه گفت بهش توجه نکن اون که مدرس نیست!! (راس میگه خب طرف همچین جوگیر شده) هی ته دل منو خالی میکنه خلاصهههههههههههههههههههههه از فردا صبح ساعت 8 کلاسای من شروع میشه اینکه چند جلسه است و هنوز نمیدونم در مورد ساعتش میگن از 8 تا 12-1 و اگه فشرده باشه تا 2:30-3 جزئیاتش مهم نیست ایشالا ک قبول شم و راحت شم............................ هرچند ک این هم آخر راه نیست
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۱ ، ۱۲:۳۸
سپیدار
بدون ارفاق و خطا قبول شدم ورودی رو خدایا شکرت♥♥♥ ایشالا بقیشم قبول شم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۱ ، ۱۸:۲۴
سپیدار
تمام امتحان همین امروز برگزار شد درست چیزی که میخواستم (خدایا شکرت) رکوردام عالی بود.از دفعه قبل دیگه رکورد نزده بودم.زیاد هم تمرین نداشتم.این یه هفته هم که کلی کار داشتم اصن نرفتم کرال سینه = 3:49 (از 4:30) قورباغه = 2:05 (از 2:15) سربالا = 52 (از 55 ثانیه) "خدایا شکرت" اصلا فکرشو نمیکردم رمز موفقیتم ======> با خودم گفتم به جهنم که قبول نشدم :))) زیر آبی ( 20 متر زیر آبی+برداشتن سه تا سنگ از کف آب) نفس اضافه آوردم میخواستم همینجور ادامه بدم :))) بقیه فنا رو هم خوب زدم.(دیدم برام تیک زدن) فقط یکیو برام ایراد گرفت!! دفعه قبل از اون یکی ممتحن که میگفتن خیلی سخت گیره نمره گرفتم همینو هااااااا هیچ فرقیم نکردم اما این یکی از بیشتریا ایراد میگرفت..... یک شنبه یا سه شنبه نتایج و رو سایت میزنن ایشالا که قبولم.یعنی خودم اینطور فکر میکنم با توجه به دیدن علایم و نمراتم بعدش از جمعه کلاسا شروع میشه... موقع ثبت نام آقای پور لطیف وقتی فهمید قبول شدم و نرفتم تو دوره به خاطر اینکه با ارفاق قبول شده بودم دعوام کرد!! امروزم خانم مقدم تا اسممو گفتم گفت تو که قبول شده بودی دور پیش چرا نیومدی کلاس؟؟ و من باز همون دلیل و ذکر کردم و با نگاه شماتت بارش مواجه شدم!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۱ ، ۱۷:۴۱
سپیدار
این فیلم زمانه همش مزخرفه.....و لاغیر با چه سرعتی دارم میرسم به جمعه >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> جمعه اصلا مهم نیست قبول بشم یا نشم مهم اینه که این آخرین باره و بعدش دیگه هرطوری بشه تکلیفم روشنه هرچند میدونم اگه نشم باز بعد مدتی هواش میزنه به سرم و قر و قاطی میشم ولی خب از تقدیر نمیشه فرار کرد همونطور که زمان انتخاب رشته ی دانشگاه کور شدم و تربیت بدنی رو ندیدم و بعدشم نرفتم تکمیل ظرفیتارو ببینم تا شاید رشته مو تغییر بدم.................. به همین راحتی هفته پیش تو راه طرقبه کنار یه گلخونه نگهداشتیم و رفتیم واسه مامی گلدون خریدیم منم یه گلدون زرد واسه خودم گرفتم...خیلی قشنگه :)) هرچند بابا علاقه ای به گل و گیاه نداره و اونجا هم هی میگفت بریم..... و نذاشت اون گلخونه بقلیشو ببینیم درست خیلی سفالای قشنگی داشت انسی اومد خونه مون و همه گلامونو ترمیم و بازسازی کردیم.رشتش کشاورزی گرایش گیاهان داروییه خیلی باحاله منم گل یخ کاشتم تو گلدونم با سرعت دارم کارامو میکنم و سفارشارو آماده میکنم تازه دیروز مهناز اس زده بود...گفتم شرمنده خیلی سرم شلوغه وقت نمیکنم ....پارسالم دیر گفت این دوره که تموم شه دیگه واقعا تمومه نمیرم کلاسه دیگه ای تو این زمینه دوس دارم برم خط ...خیلی دوس دارم....یهویی دوست دارش شدم از چند وقت پیش!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۱ ، ۲۰:۵۲
سپیدار
دیشب به سمیرا اس دادم و گفتم امروز من میرم خونه شون که به مامانش باد بدم ساعت 10 رفتم اخلاقای سمیرا رو میشناسم .میدونم که ناراحت نمیشه معمولا .... گفتم بهش آخر هفته آزمون دارم و اگه حتی یک درصد هم قبول شم و بخوام برم کلاس 10-12 روز صبح تا ظهر درگیرم خودشم ادامه داد بیای خونه دیگه جنازه ای هم به خودش یاد دادم و هم به مامانش و همه چیم مثل همیشه به خنده و شوخی برگزار شد و برگشتم اصولا آدم طلبکاری نیست اینکه میاد خونه ی ما زیاد میمونه هم از سر تنهاییه و اینکه حوصله ی مامانشو نداره متاسفانه مامانشم تنهاست....به خصوص بعد فوت باباش لااقل اینجوری شاید بیشتر پیش مامانش بمونه خلاصه قضیه رو همینجوری ختمش کردم تا نه خودم اذیت بشم و نه اون و نه بقیه گذشته از اینکه خودم خیلی کار دارم و نمیتونم وقتمو اینجوری بگذرونم دوس ندارم با کسی زیادی از حد قاطی بشم که بعد توقع ایجاد بشه و دلخوری پیش بیاد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۱ ، ۰۷:۵۹
سپیدار
از ثبت نام شدگان در دوره نجات غریق درجه2 که مدارک خود را تحویل دفتر هیات داده اند دعوت بعمل می آید:آقایان در روزچهارشنبه91/12/2 در محل استخر بهمن واقع در بلوار مصلی 16 حضور بهم رسانند.بانوان در روزجمعه91/12/4 در محل استخر بهمنواقع در بلوار مصلی 16 حضور بهم رسانند.همراهی نداشته باشند و کارت شناسائی ملی،  با خود بهمراه بیاورند. دقیقا بدترین استخر و که در بدترین مسیر قرار داره انتخاب کردندستشون درد نکنهحالا چرا خانوما جمعه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۱ ، ۱۷:۰۲
سپیدار
امروز صبح که میرفتم کلاس حالم چندان مساعد نبود...دیرم بیدار شدم...ولی خب رفتم بارونم میومد اما کم بود برگشتنا شوهر رویا قرار بود بیاد دنبالش گفت وایسا برسونیمت گفتم نه خودم میرم(مسیرمون کاملا متفاوته باید همون مسیر دوباره برمیگشت) خلاصه گفت بیا و تعارف نکن و شوهرم خودش گفته و..... منم دیدم خداییش حال ندارم دیگه قبول کردم و رفتم دستش درد نکنه زمانی که برف بود و سردترم بود و حتی رویا تنها بود و میگفت بیا برسونمت میگفتم نه خودم میرم چون اصلا دوس ندارم زحمتم به گردن کسی باشه درستشم همینه دیگه.... حالا شانس کچل خودم باید همیشه یکی باشه حالمو بگیره.... البته مدتی دیگه از این خبرا نبود ولی خب چند روز پیش که رفتیم دکتر با آبجیم و سمیرا دکتر یه تجویزی واسه اون دو تا داد که باید هرجلسه میرفتن مطب و انجامش میدادن و هر جلسه واسه سمیرا 6000 ت درمیومد و کل جلسات هم 28 تا 40 بود منم بلد بودم همون کارو تو خونه انجام بدم اما چیزی نگفتم به سمیرا چون میدونستم به دلیل یه سری محدودیتای زمانی و .... سختمه ولی برا خواهرم قبلا هم انجام میدادم سمیرا تو راه برگشت تو ماشین داشت حساب کتاب میکرد که چقد باید پول بده بابت این کار .... یهو از من پرسید تو بلند نیستی انجام بدی؟؟؟؟ (فک کنم قبلنا بهش گفته بودم بین حرفام) منم که ممیدونستم نتیجه جواب مثبتم چیه اما خب نمیتونستم دروغ بگم گفتم آره اما بازم تعارف نزدم که بیا خودش گفت پس میام پیش تو دیگه گفتم باشه فقط من صبح تا شب کلی کار دارم و سفارشا و کلاس و شنامم هست فقط سر ظهر میتونی بیای گفت باشه :| :| گفتم ساعتای 3 میتونی بیای؟؟ قبول کرد :|:| البته خودش میدونه من محدودیتای دیگه هم دارم..... با خودم گفتم عیب نداره فوقش ظهر میاد 20 دقیقه تا نهایتش نیم ساعت کارش طول میکشه و میره منم به استراحت و کارام میرسم دفعه ی پیش که اومد از ساعت 3 اومد نزدیکای 6 رفت :| :| :| تازه نمیخواست بره از ته دل چون تو خونه خودش تنها و بیکار بود و بقیه خواب بودن منم اصن بهش تعارف نکردم که بمونه ولی..... اعصابم خورد شد خداییش آدم به مهمونشم که نمیتونه بگه پاشو برو خونه تون میخوام استراحت کنم ینی واقعا نباید از خودش میفهمید من خمیازه میکشم ینی خسته ام؟؟؟ شاید کار دارم..... ای خدااااااااااااااا حالا قراره روز درمیون روزای فرد بیاد دفعه پیش بهش گفتم خواهرشو بیاره اگه دوس داره بهش یاد بدم که اون براش انجام بده که گفت اون سر کار میره و زیاد نیست و ...... اعصابم خورد میشه وقتی میبینم آدما بعضی چیزا رو متوجه نمیشن!!!!! یا  خودشونو به پررویی میزنن دوستم باید حد و اندازه ی خودشو تو دوستی نگهداره دیگه من یا باید از استراحتم بزنم واسه این خانوم یا از وقت مفیدم که دارم کار میکنم تازه حرفم بشنوم از مامانم اینا.... چیکااااااااااااااار کنمممممممممممممممممم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۵۳
سپیدار
خانوم دکتر فرمودن این مشکلات تنفسی و سردرد و سینوزیتت به خاطر استخره!!! گفتم خب میخوام نجات غریق شرکت کنم با لبخندی تمسخر آمیز پرسید: قبول بشی که بعد چیکار کنی باهاش؟؟؟؟؟؟؟ :|:|:| گفتم: خب میخوام نجات غریق بشم دیگه D: کلا هدفش این بود منو از عشقم دور کنه :)) ولی نمدونه من به آب معتاد شدم و خودمم نمیدونستم پارسال به دلایلی در طول یکسال فقط 2-3 بار رفتم استخر..تمام مدت مریض و افتاده شده بودم ولی امسال که تو سرما و گرما رفتم شاید فقط یکی دو مورد سرماخوردگی خفیف بوده.... اصلا من با این آب زنده ام چطوری یهو بذارمش کنار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اونم الان که چند روز دیگه آزمونمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هرچند این بار آخره...قبول شدم که هیچ نشدم دیگه نمیرم استخر :| :| :| در واقع این شنا آخرین چیزیه که دارم بهش عشق میورزم :| :| :| خلاصه جهت درمان قطعی سه عدد زالو تجویز کردن اونم کجااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟ زیر دوتا چشام و رو پیشونیم  :O منم که اصن برام مهم نبود هیچی نگفتم فقط پرسیدم کی بیام؟؟ :) حالا اومدم خونه مامان میگه نمیخواد انجامش بدی ردش میمونه رو صورتت مامان پاشو چند ماه پیش انداخت که هنوز ردش هست.... منم اصن حواسم نبود همین نکته رو بگم به دکتر قرار د فردا که مامان میره بگه بهش.... ولی از ایناشم گذشته چندشم میشه از اون جونورا بذارن رو صورتماااا :| این شنا و مشکلاتش کم کم داره منو دچار یاس فلسفی میکنه جدا :|:| تاریخ آزمون لعنتیشم که هنوز نزدن :|
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۲۳
سپیدار
دیروز سالگرد جفت پدربزرگهای گرامی بود که ما برگزار نمودیم خلاصه مهمونی تموم شد و تا حدود یه ساعت بعد از وقت قانونی همه رفتن جز دو تا خانواده خالم و دختراش و خانوم داییم به اتفاق یه دخترش، مامانش و خواهرش اولی که خوب بودن رفتیم تو اتاق و دور هم کلی گفتیم و خندیدیم ولی وای از این دایی جان بی فکر ما!!! از ساعت 4 رفته بودن استخر آقا و تا نزدیک 8 اومدن :| این ینی عین بی ملاحظگی.چون تا ساعت 7 همون خالم هم رفت و ما تا 45 دقیقه به خاطر اونا هنوز حاضر آماده بودیم :| خیلیم خسته بودیم.منکه سرم حسابیم درد میکرد حالا بماند ..... منو آبجیم و خانوم داداشم رفتیم تو اتاق و تعویض لباس و استراحت ..... منم که کلا دیگه راحتی پوشیدم گفتم نمیام بیرون همونجا رو تخت نیم دراز شده بودم که اینا قصد رفتن کردن خواهرم چون شوهرشم اومده بود و حاضر اماده بود که برن رفت بیرون ولی منو خانوم داداشم نه حالا این زن دایی جان!!!!! اومده در اتاق و باز کرده میگه پری جان خداحافظ :|:|:|:| و پشت سرش مامانشم همین حرکتو انجام داد:|:|:|:|:|:|:|:| خوبه که ما پشت در بودیم و رویت نشدیم ولی آخه این چه کاریهههههههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عزیزم شما بزرگ شدی باید بدونی این چیزا رو دیگه!!!!!! وقتی یکی میره تو اتاقشو درم میبنده کر که نیست لابد به هر دلیلی نمیخواد بیاد بیرون اونوقت باید بیای درو باز کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حالا ما با شما رو درواسی شــــــــــــــــــــاید نداریم زن دایی جان ولی با آبجی و مامانت که داریم!!!!!!!!! آدم از این بزرگترا یه وقتا یه چیزایی میبینه که....... ینی تو اون لحظه نمیدونین من و زن داداشم چه جوری یهو به خودمون افتادیم.....آخرشم قبل از اینکه برسیم رفته بودن :|:|
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۱ ، ۱۶:۳۰
سپیدار
ازینکه وقتمو پای تلفن بذارم هیچ خوشم نمیاد به خصوص که میدونم اونایی که بهم زنگ میزنن عموما باهام کار ندارن وگرنه نمیزدن (جز رویا و سمیرا) بعضیا هم که کلا رو اعصابن.کارت که دارن یه ریز آویزونتن یه عده هم هستن تو فامیلمون (2نفر) پر حررررررررررررررررررف ینی اینا زنگ میزنن من (و حتی دیگران تا جای امکان) فرار میکنم چون علاوه بر اینکه خیلی حرف میزنن یا کلی گله و شکایت میکنن همیشه و هم اینک هحرفای بیخود و تکراری میزنن و گاهیم به شدت فضولی میکنن یکیشون که بزرگتر از منه ولی اون یکی که کوچیکتره بیشتر رو اعصابمه!!! نمیدونم چی باعث شده با خودش فکر کنه چون زود ازدواج کرده هم سن منه یا حتی بزرگتره که رفتارش اینجوریه؟؟؟؟ (4سال کوچیکتره) یه دختر همسایه هم داریم اونم خیلی رو اعصابمه.... هر موقع زنگ میزنه یا از سر بیکاریه و وقتمو تلف میکنه یا کارم داره
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۱ ، ۱۴:۵۴
سپیدار
سریال زمانه رو دیدین؟؟؟؟؟؟؟؟ دختره تابلو فقط و فقط به خاطر پول با دکتره که حداقل 30 سال از خودش پیرتره ازدواج کرده...... حالا سخنرانی میکنه که : « من در مورد عشق اشتباه فکر میکردم! عشق قبل از ازدواج اشتباست و این عشق بعد از ازدواجه که موندگاره!!!! قبلا با قلبم تصمیم گرفتم اشتباه کردم اما اینبار با عقلم تصمیم گرفتم و خوشبختم!!!!!!!!!!!!!!!! » واقعا مزخرف تر ازینم ممکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۱ ، ۰۷:۵۲
سپیدار
به مامان قول شرف دادم امسال تو خونه تکونی عید کمکش کنم :)) پارسال فک میکنم کار زیادی نکردم.خودم شرمنده ام P: یادم نیس دقیقا چرا اما فک کنم یه دلیلش همین خیاطیای قبل عید بود.... خلاصه بهش گفتم از اول اسفند شروع میکنیم هر روزیم هر کاری قرار شد انجام بدیم شب قبلش بگو که منم برنامه هامو هماهنگ کنم بله من خیلی آدم مهمیم کلی برنامه دارم :))))) صبح رفتیم حرم خیلی خلوت بود......فقط این زوارا بعضیاشون خیلی بی احتیاطن بچه هاشونو ول میکنن به که بازی کنن......دیروز شنیدم یه نفر یه بچه رو دزدیده و میخواسته فرار کنه که خادما فهمیدن و همه درارو مامور گذاشتن و طرف و گرفتن حالا خدا میدونه چی به اون مادر و بچه گذشته و چی تو ذهنشون مونده..... خب مواظب باشین دیگه بابا درسته حرمه ولی قرار نیست هرکی میاد اونجا 100 آدم حسابی باشه و واقعا به قصد زیارت اومده باشه که! بعدش رفتیم یه کم خرید کنیم...تو بازار بزرگ نزدیک حرم دنبال صندل راحتی میگشتیم که کلی خورده ریزه دیدیم :)) منو مامیم که پایه خرید کلا :)) همینجور میخریم  دیگه سه تا عروسک هم خریدیم برای آینده اگه آبجی جان قصد کردن یه موقع نی نی بیارن :)) خیلی خوشگل بودن خب ...خیلیم خنده دار ظهر کابوس نجات غریق میدیدم :| دیدم آخر همه ی کارایی که باید انجام بشه هرکسی یه حرکت آکرباتیک انجام میده و بعدم غلت زنان از یه جایی میره بالا :| و در همین حین یه پارچه (اندازه همین طاقایی که تو پارچه فروشیا هست) دورش پیچیده میشه و میره اون بالا :|:|:|:| تو خواب داشت گریم میگرفت..گفتم بیا!!! هیچ وقت از این کارا نبود حالا شانس ما الان شده :|:|:|
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۵۷
سپیدار
چه روزای سختیه هااااااااااااااااااااا ثبت نام که تموم شد!ولی هنوز نزدن آزمون چه روزیه؟؟؟ روزش مهم نیست خدا کنه جاش خوب باشه.......... استرررررررس کلاسمم که همچنان ادامه داره.....+ 4تا سفارش از دوستا رو حساب معرفتی :))) =====>این بیشتر خستم میکنه چون مجبورم میکنه بیشتر بشینم ............ سرعت نت افتضاحه...در حال حاضر ایمیل و مسنجر و حتی فیلترشکنم باز نمیشن :| دو روز پیش دوستم اومد....برگه آزمایش دستش بود...جواب+ =====> نی نی داره ;) حس بهم ریختگی دارم حالا تو این همه کار و بهم ریختگی خونه تکونیم باید کم کم شروع بشه :| هیچ موقع از این عید نوروز خوشم نمیومده هااااااا همه مینالن که گرونیه نداریم نداریم نداریم...........نمیدونم اینا کین تو بازارا راه میرن و خرید میکنن احتمالا از فضا اومدن من که نرفتم تازگیا ولیاونایی که رفتن میگن خیابونا و مغازه ها خیلی شلوغه حالا تازه مونده تا برسیم به مسافرتا تو این دوره زمانی......... مسافرت عیدم دوس ندارم.همه جا شلوغه خانومه عاشق طلاست.یه عالم طلا داره.و بعدشم هر وسیله ی جدیدی و باید داشته باشه.تزئیناتم تا دلت بخواد........ سالهاست خونه ندارن و مستاجرن...میگفت شوهرش گفته واسه پسراش یه کم از طلاهاتو بفروش......گفت نه من طلا خیلی دوس دارم برای چی از چیزی که دوست دارم اینهمه بگذرم به خاطر آینده ی اونا؟؟؟؟؟ خودشون کار کنن............. بی نهایت تو خط پز دادنه.تو حرفاش چندبار گفت که مسافرتشون با هواپیما بوده.... خونه جدیدی که فعلا بهشون دادن و به خاطر محلش دوس نداشته اما کلی خرجش کرده!!!!!!!!!!! و.........................................................زندگی سختی داره به نظر من وقتی همش تو این خط باشی که چی بخری و از بقیه کم نیاری..... گفتم عاشق طلاست....کلی از طلاهاشو قسطی خریده اصلا هم براش مهم نیس شوهرش از کجا میخواد بیاره.......یه بار که مجبور شده بود چند تا النگوشو بفروشه سالها پیش کلی گریه کرد!!!! باورم نمیشه.... این خانوم 45-6 سالش هست و شمالیه شنیدم شمالیا خیلی تو خط این چیزان!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۱ ، ۰۲:۵۱
سپیدار
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۱ ، ۱۳:۴۱
سپیدار
دیشب چشمم به قطره هام افتاد یهو گفتم ای بابا من که همش یادم میره ایناارو بریزم فایده نداره اینجوری بیخیال اصن..... بابا شنید و گفت چطور کامپیوترت یادت نمیره اونوقت اینا یادت میره؟؟؟ :|:|  :)))) موندم اگه این کامپیوتر و نت و نداشتیم به چی گیر میدادن؟؟؟؟ :))) ;) بابا گفت بنویس رو کاغذ ساعتاشو بچسبون به جلوی میزت تا ببینیش و یادت نره پیشنهاد خوبی بود و پذیرفته شد دیروزم پستای بانو رو خوندم کارای عقب موندم و نوشتم رو کاغذ...دیدم زیاده دارم بیخیال میشم کلا :))))
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۱ ، ۱۳:۱۴
سپیدار
میگه آدم خوب نیست با همه زیاد قاطی بشه ( اینترنت) به خصوص در مورد کسایی که یه پستهایی مذارن اعصاب آدمو بهم میریزن..... دینی یا سیاسی گفتم آره آدم خوب نیست خودمونی بشه با همه!! اما تو بعضی از این جمع ها وقتی نیستی به خودشون اجازه میدن هر حرفی بزنن وقتیم صدای مخالف بلند نمیشه هم یه عده هستن که مخالفن اما جرات ابرازشو ندارن و هم اینکه اینا با خودشون فکر میکنن لابد حق با خودشونه و تعدادشونم زیاده و وقیح تر میشن پس در عین اینکه باید حضور داشت و مراقب هم بود که آسیبی به اعتقاداتت وارد نشه باید جایی که میدونی حق داره زیر سوال میره حرفتم خیلی آروم بزنی شوخی و خنده و جوک سرجاش.....حرفای جدیم سر جاش
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۱ ، ۱۳:۱۱
سپیدار
با زینت رفتیم خرید من زودتر رفتم که برم حرم اینبار مسیر همیشه ی حرمو نرفتم حوصله ی اینکه کفشامو درآرم و برم یه گوشه پیدا کنم بشینم به خوندن زیارت نامه رو هم نداشتم دوست داشتم فقط تو صحن راه برم..... رفتم ...باب الجواد....صحن قدس... صحن آزادی... صحن سقا خونه....جلوی پنجره ی فولاد متوقف شدم رفتم از گوشه کنارا یه زیارت نامه پیدا کردم و برگشتم همونجا.................................. خیلی خوب بود...خیلی عالی....... تا که زینت زنگ زد و رفتم سر قرار امروز تو مزون، خاله ی زینت ازم پرسید بچه هاتو چیکار میکنی میای اینجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :| :| :| :| :| :| گفتم : بچممممممممممممممم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من ازدواج نکردم من همسن زینت و رویام!!!!!!!!!!!!! گفت: اااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟ ازدواجم نکردی؟؟ نه که ابروهاتو نو باریک کردین من فکر کردم ازدواج کردین!!!!!! (ابروهام اصلا باریک نیست.کلا منظورش اصلاح بود :| ) رویا و زینتم که کلی خندیدن رویا به شوخی گفت این مونده رو دست مامانش دیگه (من به دلم نیومد)زدیم زیر خنده خاله خانوم فک کرد ناراحت شدم یهو گفت.خب حالا همچین تهفه ایم نیست(شوهر) همون بهتر که مجردی!!!! چرااااااااااااا یه دختر تا وقتی خودشه نباید به خودش برسه؟؟؟؟؟؟ نباید صورتشو اصلاح کنه (در حد نرمال ) چرا باید بهم ریخته بمونه تا یه شوهر پیدا شه و بعد به خاطر اونننننننننن!!!!! به خودش برسه؟؟؟؟؟ چرا هنوز فکر میکنن دختری که قبل ازدواج اصلاح میکنه دختر خوبی نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خود من به شخصه آرایش غلیظ و اصلاح زنانه و رنگ و مش و ....اینجور چیزا رو دوس ندارم ولی دلیلیم نمیبینم که دست به صورتم نزنم اعتراف میکنم از دوم دبیرستان دستکاری میکردم اما چون دانش آموز خوبی بودم هیچ وقت ناظممون به روم نزد! با اینکه خیلی تیز بود و سریع میفهمید همه چیزو بعد از دیپلمم مامانم منو فرستاد آموزشگاه آرایش و پیرایش و همون موقع مدرکمو گرفتم با نمره ی خوب خب طبیعیه که اصولی تر یاد گرفتم و ..... ولی هیچ وقت پامو فراتر از حد و حدود نذاشتم! الانم از اون موقع باریکتر و مرتب تر شده اما نه در اون حد!!!! تو این زمونه ای که پسرا زیر ابرو بر میدارن از دیدن دخترایی که از سن مدرسه شونم گذشته و دست به سیبیلای سیاه و ابروهای پر قطرشون نمیزنن تا به نظر بیاد دختر خوبی هستن منزجر میشم!! کسایی که سنشون از 30 هم رد شده و به هر دلیلی ازدواج نکردن و همچنان همونطور باقی موندن..... حتی کسایی رو میبینم که ناجور آرایش میکنن اما دست به صورتشون نمیبرن !!!!!!!!!!!!!!!!! خب مسخره اس دیگه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! بابا جون این اصلاح نکردن تا زمان ازدواج مال اون زمان بود که دخترا تو سن خیلی پایین ازدواج میکردن نه الان!! الان دیگه کافیه طرف حلقه داشته باشه تا بفهمی! به همین راحتی یادمه سال سوم دبیرستان یه معلم بینش داشتیم که ازدواج نکرده بود سنش خیلی زیاد بود صورتش چروک افتاده بود و موهاشم یه بار از پشت سرش دیدیم سفید بود کلی (شایدم پیر زمانه بود) مهربون بود اما قیافش افتضاح بود یه عالم صورتش مو داشت خودشم که سبزه ی تیره بود و یه عالم ابرو و سبیل واقعا قیافش ناجور بود اصلا از نزدیک بدت میومد بهش نگاه کنی! کسیم تحویلش نمیگرفت
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۰۰
سپیدار
دیروز از جلوش رد شدم.... مثل همیشه ناخداگاه برگشتم بهش نگاه کردم هنوزم فکر میکنم شاید پشت شیشه های دودی لابی ،کسی نشسته و منتظره..................
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۳۶
سپیدار
میدونستم بابا نمیذاره من تنها برم هیات واسه ثبت نام...خودش منو برد مدارکمو که دادم آقای....منو شناخت (بابا رو میشناخت) گفت مگه قرار نبود شما دوره ی قبل شرکت کنی؟؟؟ گفتم چرا شرکت کردم قبولم شدم اما با یه خطا قبول شدم واسه همین نرفتم تو دوره چون بهم گفتن اگه بری رد میشی سه بار با تاکید گفت خیلی کار بدی کردی :| گفتم آخه یه خطا داشتم خب فایده ای نداشت!! گفت: هیچ ربطی نداشت :| گفتم آخه به من گفتن چون یه خطا داری بری تو دوره به خاطر همین رد میشی با کوچکترین اشتباه!!!! گفت: اصلا ربطی نداره به آزمون ورودی..تو دوره تمریناتو میکردی قبولم میشدی :| خیلی کار بدی کردی :| و من تازه فهمیدم عجب اشتباهی کردم :| ولی چه سوووووووود.................... واسه کار تو هتلم قانع شدم و نرفتم...آدمای داغونی هستن...مریض و آزار دهنده...با شرایطی که حسابی حالتو بگیرن بعد بگیرنت واسه کار.....خب از اول با بچه قشنگ صحبت کنید شما که همه چیو میدونید!!!! کار زور یعنی اینکه آبجی ما امروز 9 نفر از دوستاشو دعوت کرده بود (در واقع خودشون خودشونو دعوت کردن) و من با اینکه کلی کار داشتم مامانم مجبورم کرد برم خونش که کمکش کنم :| راستش اصلا دوست نداشتم برم...بیشتر به خاطر کارام و بعدم اینکه فک میکردم به هر حال دوستن دیگه با وجود من شاید چندان راحت نباشن گاهی وقتا از اینکه اینقدر بی عاطفه میشم به فکر فرو میرم!!!!!! (به خصوص که مامان دائم میگه همینو) خلاصه صبح اجبارا رفتم و کمکشم کردم و از دوستاش فقط 4تاشون اومدن که یکیشونم زنگ زدن برش گردوندن و موندن سه نفر!!! طفلی کلی تدارک دیده بود دلم سوخت براش اینقدر دوستای بی ملاحظه ای داره که حتی به خودشون زحمت ندادن یه اس ام اس بزنن شب قبل بهش بگن نمیان!!! خب من که آدم گرمیم تو جمع باشم نمیذارم بهم بد بگذره...دوستاشم خوب بودن...خندیدیم...خوب بود اما ظهر نخوابیدم و ///// نمیدونم چرا اینقدر سرم درد میکنه مهم اینه که مامان راضیه...اگه نمیرفتم هوا تا مدتها ابری بود!!!! فردا قرار خرید داریم ...گفتم من زودتر میرم حرم ... سمیرا هم اس داده امتحانام تموم شده بیا با هم بریم دردر :| قرار شد به اونم خبر بدم نمیدونستم چشم هم به حلق راه داره؟؟؟؟ قطره های چشمم خیلی بد مزه ان :/     کلا همه اعضای سر و صورت بهم راه دارن! این خانوم دکترم که هیچ وقت جوابگو نیست...اعصابمو خورد میکنه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۱ ، ۱۹:۵۲
سپیدار
باز همه مراحل و باید طی کنم ثبت نام اینترنتی تمام شد فیش واریز گردید فردا هم باید برو اون سر شهر.........واسه ثبت نام حضوری!! من نمیدونم این دیگه چه صیغه ایه خب بگن همه رو اسکن کرده براشون بفرستیم دیگه ای بابااااااااااااااا نوشته تعداد محدود.... خدا میدونه و این بار آخره مسر ثبت نامش افتضاحه...تمامش یه طرفه است و کلیم دور و جای پر ترافیکه.... بابا جان بنده هم که وقتی همکارا و دوستاش میان مشهد از شهرای دیگه تمام روز و شبشو میذاره واسه اونا و .................. حالا به من میگه خودت برو خب من 6:30 تا 8 شب چه جوری برم اونجا؟؟؟؟ فک کنم یه 15-16 تومنی باید پول آزانس بدم این نیز بگذردددددددددددددددددد چند ماه پیش یه هتلی که هنوز کامل نشده فراخوان استخدام داد منو داداشمو دامادمونم فرمای اینترنتیشو پر کردیم و کلیم خندیدیم(به خصوص من که کلا الکی پر کردم) به داداشم خیلی وقت پیش اس زدن و رفت و الان مشغول انجام کارای اداریشه به دامادمون زنگ نزدن به منم امروز اس زدن که با مدارک کامل پا شم برم واسه تشکیل پرونده راستش ذوق زده شدم با اینکه اصن دنبال کار نبودم و فکرم نمیکردم به من بگن بیا کلا این حرکت هیجان داشت برام حالا به بابا میگم همون روز و ساعت بریم ببینیم چی میشه؟؟؟ شاید ناجی خواستن و منم تا اون موقع قبول شدم و مدرکمو گرفتم میگه میخوای بری چیکار؟؟؟؟؟؟؟ :| :| :| هیچی دیگه کلا ذوق آدمو در یک لحظه نابود میکنن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۳۱
سپیدار
آقای دکتر دیر تشریف آوردن ولی وقتی اومدن من بعد از 4-5 دقیقه رفتم تو اتاق !!!! شماره 15 بودم!!!! چه جوری؟؟ 7-8نفری با هم میرفتن تو اتاقش از یکی اکو میگرفت (متخصص قلب بود) یکیو ویزیت میکرد ............. فقط موندم نو این همه استعداد این دکترا!! داشت نسخه مینوشت واسه قبلی من نشستم ...گفت بفرمایید مشکل چیه؟ گفتم یه گواهی سلامت قلب واسه آزمونم میخوام پرسید...گفتم نجات غریق نوار قلبو دید و یه معاینه .... پرسید سوزش تپش قلب خستگی درد .....نداری؟؟ منم همه شو گفتم نه هیچ مشکلی ندارم دوباره با شک پرسید تپش قلب نداری؟؟؟؟ گفتم نه (اون موقع داشتم اتفاقا و موقع معاینه متوجه شد یه کم) یهو سرشو آورد بالا تو چشتم نگاه کرد گفت راست میگی؟؟ خندم گرفت سرمو تکون دادم گفتم مشکلی نیست ...قبلنم از خودتون گواهی گرفتم مشکلی نداشتم... گفت این چه جوریه که هر ماه باید گواهی ببری؟؟ گفتم نه دفعه پیش رد شدم ورودی الان دوباره لازمه واسه آزمون هیچ چی دیگه نسخه رو گرفتیم و اومدیم..... یعنی بعد از این همه تمرین و عشق شنا یه کاره بهش میگفتم تپش قلب میگیرم گاهی.... گاهیم یه دردایی سمت چپم دارم و...... عمرا!! حالا اگه قبول نشدم شاید رفتم پیشش دوباره :)))))))
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۱۴:۱۲
سپیدار
آقای دکتر فرمودن نگران نباش چشمات ضعیف نیست.بیناییت خوبه (خب خدارو شکر) ندیده و نشنیده بودم واسه چشم هم قرص مصرف کنن!! حالا که مطمئن شدم چشمام سالمه دارم فکر میکنم اصن داروهاشو بگیرم و مصرف کنم یا نه؟؟؟ تجربه بهم ثابت کرده دارو جماعت دیگه روم جواب نمیده(داروهای شیمیایی) ولی از اونجایی که اون خانوم دکتره دق مرگ میکنه آدمو تا وقت بده(متخصص طب سنتی) مصرف میکنم ببینم چی میشه اگه نشد میرم پیش همون مدتی پیش برای اولین بار دیدم یه پزشک و داروشناس اعتراف کرد این داروهای شیمیایی تاثیری در بهبودی نداره و فقط نقش مسکن (کاهش درد) داره و تولیدات این دارو ها برمیگرده به مافیایی که از این طریق سود میبرن!! یه ویروسی رو آزمایشی منتشر میکنن بعد دارو میسازن میدن مردم بخورن و از اونجا به بعد آدمها هی دچار مشکلات مختلفی میشن و هیچ وقت هم بهبود حاصل نمیشه! و این وسط اون مافیا جیبشون حسابی پر میشه..................
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۰۷:۳۹
سپیدار
خدایا چه اصراری داری دائم ازم امتحان بگیری یه چیزو؟؟؟ به من ثابت شد که همیشه تو همین یکی مردودم توهم که همه چی و از قبل میدونی پس چرا عذابم میدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۱ ، ۱۵:۳۶
سپیدار
بنده اگه خطا کنه چندان گله ای نیست اگه بدقولی کنه آخرش میگی آدمه و جایز الخطا ولی خدایا نمیتونم باور کنم تو به قولی که دادی عمل نکنی! اصلا مگه چنین چیزی ممکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا هنوز منتظر اجابتم وقتی داری منو دور و دورتر میکنی؟؟؟؟؟؟ یادمه گفته بودم حاضرم تقاصشو بدم اما درست شه مدتهاست دارم تقاص میدم و روز به روزم بدتر میشه.......
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۱ ، ۱۳:۱۵
سپیدار
خیلی سال پیش که هنوز دبیرستانی بودم یادمه وارد ملک آباد که میشدیم کلا هواش با همه جای شهر فرق میکرد اون منطقه معروف بود به تونل درختی درختای بلند سپیدار از دو طرف شاخه هاشون رسیده بود بهم هواش سرد بود و مطبوع و کاملا این سردیو میشد حس کرد.... با این بهانه که درختا در اثر طوفان میافتن رو ماشینا تمام درختارو قطع کردن..... پشت اون درختا باغ ملک بود (ملک آباد) هیچ وقت داخلش نرفتم اما از حصار میله ای کنار خیابون دیده میشد پر از درختای خیلی بلند و تو در تو و پر از لونه های کلاغا بالای اون درختا اونجا به نظرم یه سرزمین بی انتها میومد که ددلم میخواست توش قدم بزنم پاییز تمامش نارنجی و زمستون همه جاش سفید پوش و با اینکه برگ و باری نداشتن اما بازم ته باغ معلوم نبود بهار یه قسمتی از درختاش که میوه بودن شکوفه داشتن و خیلی قشنگ بود...... حالا مدتهاست که درختای داخل باغم با همون بهونه قطع کردن دیگه بی انتها به نظر نمیاد................................
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۱ ، ۱۳:۰۴
سپیدار
دیشب یه ریزه برف اموده یه عالمه سرد شده منم که با رویا قرار گذاشتم بریم بیرون...مجبوریم امروز روز مزخرفیه........................................................................ دفعه پیش به سمانه گفتم دیگه رکورد نمیدم اگه چند ثانیه عقب جلو بشه موقع امتحان اعصابم خورد میشه کلاسام تا فروردین ادامه داره.اصلا حوصله شو ندارم...هرچند خیلی مفیده...دوس داشتم زودتر تموم میشد برم بیرون شاید شاااااااااااااااااااااااااااااااید بهتر شدم(عمرا تو این سرما :| ) _________________________---------------------------------- لطفا آدرستونو بذارین هر موقع میاین!♥
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۱ ، ۰۴:۱۶
سپیدار
تا وقتی رازتو به کسی نگفتی میتونی راحت  بگی و بگی و بگی بنویسی و بنویسی و بنویسی بخونی و بخونی و بخونی اگه دلت بگیره راحت میگی گرفته اگه بخوای گریه کنی راحت گریه میکنی..... بدون اینکه نگران سرزنش شدنت توسط دیگران باشی ولی همین که تو یه جمعی یکی فهمید........ تا میای بگی...بنویسی...بخونی... میگی لابد الان داره تو دلش فکر میکنه من چقدر احمقم ! و اینجوریه که قورت میدی سرزنش خیلی بده حتی اگه به زبون نیاد...حتی فکرش ___________________________________________ پ.ن: چیزیم نشده.درست مثل همیشه ام
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۱ ، ۱۲:۲۶
سپیدار
هی کوچولو!!!!!!!!! با توام اگه توهم دختر شدی هیچ نگران نباش از همین حالا مطمئن باش مامان پشتته و نمیذاره به این تجربیات تلخ برسی نمیذاره کسی تحقیرت کنه نمیذاره تنها بمونی........................
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۱ ، ۱۰:۱۹
سپیدار
یه وقتایی هست که یه مسائلی پیش میاد و تو هیچ کاری نمیتونی برای خودت بکنی در واقع نمیتونی از خودت دفاع کنی اطرافیانت هم به اون وضعیت راضین و اگه تو ناراضی باشی برمیگرده به ضعف و بی عقلی خودت نه تفاوت عقیده و سلیقه !!!!!!!!!! اگه حتی اون عمل اشتباه باشه و حتی کسانیم باشن که تو همون شرایط قبلا گیر کردن بازم دلیل نمیشه که تو رو درک کنن و بازم مقصر تویی و چون همه ایجورین توام مجبوری اینجوری باشی و این سختیو بکشی و دم نزنی تنها کاری که میتونی بکنی: سکوت کنی ، خورد بشی ، همونطور که میخوان رفتار کنی (عواقبیم که برای خودت داره هیچ مهم نیست) تا بقیه به خوشیشون برسن جالب اینجاست اگه نتیجه یا فرایند به هر دلیلی مطلوب این دیگران نباشه تمام کاسه کوزه ها رو سر "تو" میشکنه!!!>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> پس بیخودی دست و پا نزن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۱ ، ۱۰:۱۶
سپیدار
هرچی مینویسم تموم نمیشه سرم درد میکنه چشم پزشکی نرفتم هنوز فهیمه عصری نمیتونه بیاد کارشو ببره..... دوست مامان میاد .....حوصله ندارم خب...امان از این مامان که وقتی جوگیر میشه یه چیزایی میگه و قولایی میده که  آدمو میندازه تو درد سر!!! من کی همچین نذری کردم آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فقط یه بار به شوخی یه تعارف زدیم...ای بابااااااااااااا اونم امشب...تو نور شب...با این چشای من....با این سردرد....هیچی دیگه باید لال شد :| رویا صبح تمام وقتمو گرفت مامان داشت یه نمازی واسه حاجات یادم میداد.... گفتم نمیخوام مامان جان اینا واسه ما نیست اگه میخواست جواب بده تا حالا داده بود.....ولی دریغ از ..... ما همون دعای معمولیمونو ترجیخ میدیم دیگه بدون زحمت و بدون چشمداشت....بیخیال...باز میخواست همینجور نصیحت کنه و بقبولونه که اشتباه میکنم اه بازم وقت گذشششششششششششششت
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۱ ، ۱۴:۰۰
سپیدار
امروز کارت عروسی نسرین اومد///پنجشنبه یه شام افتادیم :)) اولین سوالی که به ذهنم رسید: چی بپوشم؟؟؟ :)))) و تداعی همه جوکایی که در این مورد خوندم نسرینم یه جورایی فکرش مث من بود (تاحدی) واسه همین دوس دارم ببینم طرفش کیه و چی شد که اینجوری شد؟؟ :)) با مامان تو بعضی موارد نمیشه هیچ جوری شوخی کرد.کاملا جدی میگیره و گارد میگیره در مقابلت :| بابا هفته پیش آب پاکی رو خیلی جدی ریخت رو دستم گفت اینبار نجات غریق قبول شدی که هیچ....نشدی دیگه ولش کن :| من: چشم :|.....................(حالا خوبه همش یه دفه رد شدم ) و اگه نشم دیگه چیزی برام نمیمونه.....هرچی هست خواسته ی دیگرانه که خودشو نشون داده خدایا نمیشد ؟؟؟؟؟ لابد نمیشد دیگه!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۱ ، ۱۳:۴۴
سپیدار
مامان خواب دیده براش خواستگار اومده  :| و اینم تعبیر من: این خواب میخواد بهت بگه اونایی که میان قراره برای من بیان نه شما پس مهم اینه که نظر من چی باشه نه اینکه شما خوشتون بیاد یا نیاد :))))))))) خب راس گفتم دیگه......اصن انگار نه انگار منم هستم :((
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۱ ، ۱۲:۲۹
سپیدار
بالاخره خواب و بیداریمو تغییر دادم! صبح بعد نماز خواب ممنوع....ظهرحدود 2ساعت خواب....شبم که بالاجبار 11-12 تو این یه هفته که خوب جواب داده دچار نوعی اجبار همراه با سرخوردگی هستم....چیزی که بهش علاقه دارم اما اونجوری که میخوام جور نمیشه و چیزی که دوسش دارم اما نه اونجوری که بخوام ادامش بدم ولی خیلی بهم نزدیکه..... دوس دارم این روزا زودتر تموم بشن همیشه روزها (ماه های) نزدیک سال جدید آدم سرش شلوغ میشه(به خصوص خودم تو این 2-3ساله اخیر) این زمستون یه حس رخوتی داشتم نمیدونم چرا هروقت میخوام بگم چند وقت گذشته از زمان پایان دانشگاه و بعدش کلاسای دیگه و.... فکر میکنم حداقل سه سال گذشته!! واقعا چقدر گذشته؟؟ از اون زمان مورد نظرم فک نکنم بیشتر از یک سال و نیم گذشته باشه اما رقم توی ذهنم همیشه 2سال و نیم به بالاست...این زمانو کلا گم کردم سرعت نت چرا اینقدر افتضاحه؟؟؟؟ مثل کمدایی که آخر سال باید مرتب بشن شدم...خیلی بهم ریخته همیشه فکر میکنم با اومدن سال جدید و کم شدن کارام همه چیز عوض میشه....ولی همیشه همه اتفاقا تو لحظات آخر و زمانی که وقت کمه میافته و باز اون طرف سال تنهایی روزای بلند من و مامان .... من چیزیم نیست اما مامان تنهایی به اندازه کافی کشیده ... خسته و افسرده میشه از تنهایی و نبودن بابا نفرین که نمیشه کرد ولی نمیگذریم(نه من و نه مامان) از اون کسی که این نون خشک و تو سفره ی ما گذاشت و هنوزم یه عده شکم سیر دارن این آغول زنبورو شور میدن..... این نت مسخره ام نذاشت امروز کاری بکنم فقط آهنگ دانلود کردم به اجبار :|
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۱ ، ۰۳:۵۶
سپیدار
منو مامان اغلب تو خونه تنهاییم البته هفته ای دو روز آبجی از صبح تا 7-8 شب که شوهرش از سرکار بیاد اینجاست و معمولا دو روزم داداشم خانومشو بعد از ظهرا 5-6 به بعد میاره و شب بعد شام میرن یه روزشم معمولا با روزی که خواهرم هست تقارن داره و اما اینکه منو مامی تنهاییم به این دلیله که بابا معمولا خونه نیست دیشب ساعت 1 رسید....... منو مامی دلمون خیلی گرفته بود چون از ضبح تنها تو خونه بودیم و طی یک عملیات تصمیم گرفتیم روز بعد(یعنی امروز) که بابا ظهر میره حرم ما هم باهاش بریم و بعد خودمون برگردیم امروز صبحم حرمو داشت پخش مستقیم نشون میداد خیلی دلم خواست در کمال تعجب بابا مخالفتی نکرد (به دلیل جبران شب گذشته ) این روزا ماشین که نمیشه برد ....ظهر با آزانس رفتیم بابا مارو برد یه جایی که پله میخورد به پایین و در واقع یک قبرستان زیر زمینی تو حرم هستش چند پله ای که رفتیم پایین و بعد انتهای اون سالن بزرگ یه دری بود که روش رنگ خورده و معلومه که اصلا باز نمیشه و هیچ درزی هم نداشت..... (شایدم برای مواقع خاص و افراد خاص باز بشه) پشت اون در (البته با فاصله) محل دفن امام رضا(ع) هستش اکثریت اینو نمیدونن واسه همین خیلی خلوت بود اون پایین ......................... جلو ضریح از دور خیلی خیلی شلوغ بود (کلا حرم خیلی شلوغ بود) از یه فاصله ای که بتونم ضریح و ببینم ایستادم زیارت نامه بخونم..... انگار پاهام با همون حالت ایستاده قفل شده بود....یهو به خودم اومدم دیدم کلی زمان گذشته و برگشتم پیش مامان تازه ما امروز زرنگی کردیم یه ساعت بعد نماز رسیدیم وگرنه عمرا نمیتونستیم بریم تو خدایا شکرت.....خیلی دلم باز شد ایشالا قسمت هرکی دلش اونجاست بشه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۱ ، ۱۳:۳۹
سپیدار
بالاخره اسیرای سوریه آزاد شدن(48نفر) یکیشونو دیدم...... چقدر لاغر شده بود....چقد موهاش سفیدتر شده بود..... انگار این 5ماه به اندازه ی 5سال پیرتر شده خانومشو بچه هاش چه خون دلی خوردن......خانومشم مریض شد تو این مدت... فقط خدا کنه نفهمن چی به سر این مرد آوردن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۱ ، ۰۸:۵۹
سپیدار
التماس دعا
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۱ ، ۰۹:۵۷
سپیدار
تو پست 29 آذر نوشتم میخوام همیشه تواین حس بمونم امشب آخرین ذرات اون حس دوباره محو شد 19روز طول کشید اینبار با یک اس ام اس شاید!  نمیدونم این بشر چرا به من اس میزنه هر 6ماه؟؟؟ اونم اینجوری؟؟؟ اصلا چرا باید دلش برای من تنگ بشه؟؟؟؟؟ چرا گاهی کسایی دوست دارن که نمیتونی دوسشون داشته باشی؟؟؟ نمیتونی صرفا با ناراحتی از نتونستن همراه نیست.این نمیتونی اینجا یعنی اون شرایطی که باید داشته باشه رو نداره...سادش یعنی اول اینکه برای تو دوست داشتنی نیست و دوم ممکنه شرایط خاص دیگه هم باشه در کنارش _______________________________________________ توضیحات: اونی که اس ام اس میزنه با اونی که من یادش افتادم دو شخص کاملا متفاوتن! اولی یکی از همکلاسیهای دانشگاهیم بوده.متاهله ولی متاسفانه نمیدونم به کدوم دلیل برای من اس ام اس دلتنگی میفرسته!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شماره ی منم از زمان جشن فارغ التحصیلی در جریان کارا به دستش رسید..... با اینکه هیچ وقت جوابشو نمیدم ولی هیچ حس خوبیم بهش ندارم اینارو گفتم چون حس کردم دچار سوء تفاهم شدین
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۱ ، ۲۱:۱۲
سپیدار
صبحها بعد نماز به زور خوابم میبره...دیگه نزدیک 7میشه که میخوابم پای نت که کاری ندارم ینی حوصله شو ندارم که بشینم پاش که کلا نخوابم هوا هم که سرده کلا حس بیرون اومدن از زیر پتو نیست! از طرفیم خسته ام و اگه بلند شم یه ریز خمیازه میکشم...بعد ظهر میخوابم ...بعد شب دیر خوابم میبره...بعد روز بعدش دیر بیدار میشم..... وقتی ظهرا یکی دو ساعت میخوابم و شبم به بی خوابیم غلبه میکنم و ساعت 11:30 هرجور هست میخوابم====> کلا خوابالو میشم چون صبحا هم نمیتونم زود بیدار شم وقتی ظهرا نمیخوابم در هر صورت زودتر از 11:30 نمیتونم بخوابم و یهو خواب از سرم میپره و تا 2-3 صبح بیدار میمونم..صبحم نهایتا تا 8:30-9 میتونم بخوابم ======> کلا بیخواب میشم و قیافم عینهو معتادا میشه  :| چیکار کنم؟؟؟؟  کارای دیگه مو در هر صورت مجبورم انجام بدم ینی اگه ندم که حوصلم سر میره ولی مجبورم با خوابالودگی و خستگی انجام بدم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۱ ، ۱۰:۱۴
سپیدار
اونروز که همه اصرار داشتن من برم سر اون قرار به اصطلاح کاری و من اصلا دلم راضی نبود و در آخرین لحظات نرفتم.................................... خوب شد که نرفتم چون فهمیدم رفتنم کاملا بیخود بوده! و رفتنم = اتلاف وقت + اعصاب خوردی اینه که میگم حسم قویه!!!!!!!! قبلا از یه پارچه خوشش اومده و همونجا هم خریده زمینش مشکیه و توش گل و برگ و طرح های آبی سبز کمی قرمز و پوست پیازی و کرمی داره روی هم رفته خوبه(اما من هیچ وقت چنین چیزی نمیخرم) زمینه پارچه مشکیه اونوقت میخوان زیرش آستر قرمز و صورتی بدن که رنگش روشن بشه و یه پارچه ی دیگه هم که باید بهش اضافه بشه اونم میخوان روشن باشه!!! یکی نیست بگه عزیز من شما که رنگ روشن دوست داری چرا مشکی خریدی که حالا با این بدسلیقه گی فاتحه شو بخونی؟؟؟؟؟؟؟ جالبه که پیشنهاد دادم واسه آسترش(پارچه توریه) یه رنگ نقره ای یا آبی تیره (که تو زمینش هست) یا حتی نهایتش کرمی بگیرن تا روشن شه ولی منظور اونا از روشنی فقط قرمز و صورتی بود!!!!!!!!!!!! پارچه مشکی ، طرحاش اون رنگایی که گفتم اما بیشتر مشکی به چشم میخوره ، حریرهای دامنش پوست پیازی ، حالا میگه واسه حاشیه های پایین دامن یه کار رنگ دیگه میزنم که به بالاتنه بیاد!!!!!!!!!!! به قول بعضیا در مقابل چنین سلیقه ای چطور باید خودکشی کرد که طبیعی جلوه کنه!!!!! به راهنماییات گوش نمیدن بعدش که تموم شه میگن به دلم نمیشینه و خوشم نیومد .............. چنین بویی از پایان این کار بلند میشه! از اون آدما هم هست که میگه من اصلا سخت گیر نیستم اما میخواد خیلی خاص باشه تو مهمونی و از اوناست که در واقع نظر دیگران(خواهر و مادرش) خیلی خیلی دخیله نه نظر خودش! اینجوری میشه که بعضیا از شدت خاص بودن ناجور به نظر میرسن..... یاد بگیریم وقتی یکی تو یه کاری تخصص داره و هی بهمون هشدار میده به حرفش گوش کنیم واقعیت همیشه با اونو که تو تخیل ماست فرق میکنه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۱ ، ۱۲:۴۱
سپیدار