خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

هر روز نگرانترم میکنه

سعی میکنم توجه نکنم ولی نمیشه..

از ۲۴ ساعت ۱۲ ساعت خوابه‌‌.. در طول روزم تنها کارایی که میکنه تماشای تلویزیون و اخبار مزخرفشه و چک کردن تلگرام

مسجد ظهر و شب ترک نمیشه فقط. بعضی روزا هم با مامان میره پیاده روی اما با غرعر و مسیر نسبتا کوتاه

مثل تکلیفی که از سر اجبار انجام میدی

صف نونوایی ۴ نفرم باشن باز حوصله نداره وایسه تو صف

هرچی بخواد بخره باید بکی همراهش باشه ( ترجیحا مامی)حوصله ی بچه ها رو هم ک یکبار در هفته میان نداره

حوصله ی فامیل و دوست و اشنارو نداره میگه چقدر حرف میزنت!

هر روز بیشتر از فبل زبونش میگیره و کلمات یادش میره

بیشتر از قبل فراموش میکنه

و کمتر از قبل متوجه حرفامون میشه

هیچ کار مربوط به خونه رو پیگیری نمیکنه

با تلفن حرف میزنه بعد ک میپرسی چی گفت میگه یادم نیس..

از حرف زدن با بقیه قراریه.. 

و هییییچ کاری برای خوب شدنش نمیکنه

با خودم فکر میکنم تا کجا قراره پیش بره.. و غمم بیشتر میشه...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۹ ، ۲۳:۰۰
سپیدار

وقتی میشنوم یه چیزی گرون شده به خصوص تو خوردنیا عصبی میشم ناخودآگاه

عصبی و شاید متاسفانه ناامید..

اولین چیزی که جلو چشمم میاد کارگرایین که کنار خیابون از اول صبح منتظرن و به ماشینا زل میزنن

زنهایی که بعضیاشون خیلی سناشون بالاست و تو پارکا یا فضاهای سبز دارن کار میکنن

اینقدر در حالت عادی غم تو نگاه این آدما هست که آدم روش نمیشه به صورتاشون نگاه کنه

بچه ها یا پیرمردا یا پسرای جوونی که کیسه به دوش تو آشغالا میگردن.. سر چهار راه ها کوچک و بزرگایی که چیزی میفروشن

اون خانومه که تو بولوار روبروی قنادی بزرگ و مجلل میشینه با دختر کوچیکش لیف و دستمال میفروشه و شوهرشم بچه کوچیکترو بغل میکنه راه میبره..

با خودم میگم هرکدومشون اگه خونه نداشته باشن باید اجاره خونه بدن اول بعد فکر سیر کردن شکمشون باشن..خودشون بچه هاشون

بعد با این گرونی ارزونترین خوراکیا چین؟؟؟

میوه و گوشت که نمیتونن بخورن دیگه.. چه غصه ای میخورن اونا.. شاید هیچ امیدی ندارن.. از بعضیاشون شنیدم فقط منتظرن که بمیرن..

هعی..

نه میشه بی تفاوت بود و بهشون فکر نکرد نه میشه کاری کرد..

دیدن بعضی آدما تو این موقعیت دقیقا فیلم تایتانیک و یاد ادم میاره.. کشتی داره غرق میشه و اونا هنوز تو دنیای خودشونن...

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۹ ، ۲۲:۱۱
سپیدار

گفته بودم تو مسیر برگشت از طرقبه نزدیک امام زادگان یاسر و ناصر (ع) یه آرامگاهی هست. هر وقت رد میشدم یکی انگار بهم میگفت برم توشو ببینم

اسمش ارامگاه گلستانه است اگه درست خونده باشن

امروز که از پمپ گاز برمیگشتم یهو تصمیم گرفتم برم

نمیدونم دیدینش یا نه

یه آرامگاه خیییلی قدیمی. انگار یه باغی بوده که شاید اهالی مرده هاشونو همونجا دفن میکردن! اهالی باغ و خونه منظورمه

سنگ قبرای خیلی قدیمی و نه به شکل حالا یا حتی کمی قبل! مال خیلی سال قبل

بعضیاش با خطوط خاصی روش نوشته ها کنده کاری شده بودن که دیگه خیلی قابل خوندن نبود..

اکثریت فامیلیشون گلستانه بود... خیلی قدیمی بود و خیلی کوچیکم بود

انگار یه قبرستان لاکچریه!

سنگ قبرای دیگش بزرگ و خاص با تصویر مرحوم شدگان بصورت قابی بالای سنگ قبرهای برجسته

دور بعضیاش نرده کشی کرده بودن! نمیدونم چرا! و حتی بالاشم نرده بود!!

دور بعضیاش باغچه پر گل بود. کنار بعضیاش نیمکتای سنگی بود

و یه عالم بچه و نوجوون و جوون! از بچه چند ماهه تا ... 

یه شهیدم توش بود که نفهمیدم مربوط به چی بوده!! فک کنم سال ۸۲ شهید شده بود..

نمیدونم چی منو کشوند اونجا.. راه رفتم و بیشتر سنگ قبرارو دیدم

یه خانواده هم جمع شده بودن دور یه قبر

اگر اونا نبودن شاید راحت تر میگشتم 

رو اکثر قبرا پر برگای زرد درختا بود.. آخه باغ بود.. پر از درخت بود..

یه دختر کوچولوییم بود که اعضاشو بخشیده بودن.. به عکسش میخورد ۷ -۸ ساله باشه

شاید بازم رفتم

ولی آدما چرا فکر میکنن اونی که مرده شکل و شمایل سنگ قبرش تاثیری به حالش داره؟؟

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۹ ، ۰۰:۰۵
سپیدار

نمیدونم چند بار راجع به این موضوع نوشتم

اما امشب دلم خیلی گرفته .. خیلی

اینقدر ک دلم میخواد گریه کنم

استخر جایی بود ک عاشقانه توش زندگی میکردم

جایی که کمترین مزایای مالی رو داشت اما برای من بیشترین مزایای روحی

با همه سختیش

همه ی خستگیش

حس میکنم اوضاع قرار نیست به این زودی بهتر بشه

سال بعد هم ممکنه حسرت همین روزا رو بخوریم..

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۹ ، ۲۱:۵۱
سپیدار

وقتی من به همه میگم برا ارزیابی عکس با لباس چسب بفرستین چرا همه عکس لخت میفرستن 😑

تا الان به شوخی میگفتیم ناجی و مربی محرمه حالا باید بگیم ارزیابم محرمه

البته که در واقعیت باید با کمترین لباس باشه ارزیابی ولی وقتی با لباسم میشه چرا بی لباس :)) غریبه باشه یه چیزی ولی آشنا؟؟؟!!! فامیل؟؟!! خدارو شکر باز فامیل دورن

خدایا مرا هدایت نما 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۹ ، ۰۸:۴۹
سپیدار

باید روی وضعیت بدنی کار کنیم

باید تشخیص بدیم و برای استاد ارسال نماییم

استاد فرمودن یقه هر اقایی رو دیدید بگیرید بیارید ارزیابی

البته از راه دور

اینجا کسی هست ایا که بدون گیس و گیس کشی بخواد همکاری کنه؟؟؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۹ ، ۱۹:۲۸
سپیدار

تمرین نهار نخوردن داره جواب میده

یک هفته اس نهار نمیخورم و براحتی هم عادت کردم

ممارست در پیاده روی عصر هم بهش اضافه کنید حدود ۱ساعت و نیم یا بیشتر

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۹ ، ۲۱:۳۱
سپیدار

بالاخره ماشینو بردم صافکاری اپاراتی و کارواش! هرکجا هم رفتم تا رسیدم پشت سرم شلوغ شد مخصوصا کارواش ک فقط یه نفر بود منکه از ماشین پیاده شدم یه عالم ماشین اومدن! خلاصه پا قدمم در این حد خیره! میتونید ازم دعوت بعمل بیارین در محل کسب خود

 

جدیدا مساجد و آرامگاها به طرز عجیبی منو میکشونن سمت خودشون! مخصوصا یکی که تو طرقبه اس.. هر موقع رد میشم دلم میخواد نگهدارم برم داخلش

 

خب من متوجه یه نقصی تو پاهام شدم ک البته قبلنم میدونستم طبیعی نیست اما نمیدونستم مشکل کجاست! استخوان رانم به داخل چرخیده و زانوم بخصوص تو پای راست از محل خودش خارج شده و به داخل متمایل شده.. حالا دلیل فشار روی ساق پا و کف پاهامو دردی ک بعد دویدن یا پیاده روی طولانی حاصل میشه رو میفهمم

نوشته بود معنولا از بدو تولد این مساله هست! حالا من نمیدونم مادر زادی اینجوری بودن پاهام که باعث شدن من پای قورباغه مو با کمترین تلاش بهتر از بقیه بزنم یا اینکه پای قورباغه زدن باعث این انحراف شده؟؟!!

 

چی میشه اگه اینقدر اخبار و دنبال نکنین؟؟؟؟؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۹ ، ۲۳:۳۶
سپیدار

تو مغازه وایساده بودیم تا کار کیس تموم بشه. هرکی وارد میشد میپرسید فلان چیز قیمتش چنده؟ فروشنده میگفت... جواب همه: چقدر گرون!!

منم در نهایت یه هدست با میکروفن گرفتم به خاطر دانشگاه ۳۰۰ تومن. چیزی که ۱۰ سال پیش ۲۵۰۰۰ تومن خریده بودم و طی حماقتی چون گوشیش یکم خراب شد انداختمش دور

 

میگفت اینقدر آهنگ غمگین گوش دادم دپرس شدم حالم بهم ریخته کلا! همش فک میکردم منم یکیو داشتم که ولم کرده رفته :))

منم بعضی وقتا اعتیاد عجیبی به آهنگای غمگین پیدا میکنم فک میکنم دلیلش اینه که موزیک تند ذهن ادمو خسته میکنه

 

ماشینم اینقدر کثیفه خودم شرمنده میشم میارمش تو حیاط.. بیرونش یه جور داخلشم ک خاک و برگ و... من همونم که هر شب رو کاغذ کنار برنامه های فردام مینویسم گاز بنزین کارواش اپاراتی صافکاری و هر هفته فقط یکیشو انجام میدم

 

امروز اقای دکتر به خاطر یه عنوان مارو برگردوند. عنوان مکان بود مکانی که خودش رئیس و مدیرشه! واقعا نمیشه با یه برچسب درستش کرد؟؟ واسه اینهمه قانونمداری مرسی واقعا..

 

فردا هوری نمیاد کبابخونه.. اعصاب نداره.‌ امروزم خیلی قاطی بود.. من اما میرم.. همون ۳-۴ ساعت بیشتر درس میخونم تا تو خونه و بعدشم یه پیاده روی طولانی بدون شنیدن صدای آدما

 

امروز اولین روز حذف نهار بود. صبح فرنی با عسل و زعفرون درست کردم و سفره خوشمل چیدم. ساعت ۲:۳۰ فقط یه کوفته قلقلی کوچولو خالی خوردم و بعدش تا ۸:۳۰ چایی و میوه و شلغم.. خوب بود.. باشد ک ادامه یابد..

 

همچنان همه چیز یه جوریه 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۹ ، ۲۲:۵۵
سپیدار

همیشه یا بگم اغلب! شنیدیم یا خوندیم که مرگ یه حالتی داره که اونایی ک تجربش کردن دلشون نمیخواسته برگردن‌.. راحت بودن ..

دو سه هفته پیش کتاب ۳دقیقه در قیامت و خوندم یه جورایی ترسناک بود.. لحظه مرگ راحت و سبک و بدون درد و... اما لحظات حساب و کتاب سخت و پر از استرس..

چند روز پیش یکی از دوستان اومد طلب حلالیت.. نگفت چی شده فقط فهمیدم برای لحظاتی روح از بدنش جدا شده و چیزایی اون لحظه دیده بود که بشدت ترسیده بود..

بعد یادم اومد از خوابی که چند سال پیش دیدم.. همه مرده بودیم انگار و قرار بود بریم برای حساب کتاب.. جایی شبیه یه مدرسه .. یه میز و یه صف آدم.‌. یادمه تو خوابم گفته بودن هیچ کس چیزی اضافه نباید همراهش باشه و اگر باشه بی برو برگرد مجازات داره ( یه چنین مضموتی) و من یه حلقه ی طلا دستم بود و استرس و نگرانی که داشتم اصلا قابل توصیف نیست.. یه جوریم بود ک نمیشد اونجاها گذاشتش یا انداختش دور..

قبول کردن بعضی چیزا سخته فک کنم چون نمیخوایم قبول کنیم کوچکترین کارا یا افکارمونم بهمون برمیگرده

مثلا اون اقا تو کتابه میگفت کتاب اعمالم و هی ورق میزدن کارای خوبم با یه غیبت و یه مسخره کردن رفیق و یه ریاکاری محو میشدن

الله اعلم!

ما که هنوز تو این دنیاییم و نمیدونیم اونطرف چه خبره

 

سعی میکنم خشممو منتقل نکنم.. اروم باشم و درک کنم.. کاش ادما میدونستن هرچی سنشون بیشتر بشه فعالیتشونم باید بیشتر بشه تا بدن و مغز ضعیف نشن..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۹ ، ۲۳:۳۹
سپیدار

یه امروزم بعنوان روز مربی به خودمون و رفقامون تبریک گفتیم حالا میگن اصن همچین روزی در چنین تاریخی ثبت نشده :))

بدتراز اون به مامانم میگم روز مربی مبارک🙄

میگه حالا تو که نه مربایی نه مربی 😑

پیشونی...

عصری رفتم وکیل اباد برگا ریخته بود بسی زیبا و ملت ریخته بودن عکسای پاییزانه میگرفتن

خداییش چقد پاییز قشنگه به به

منکه همش سر به هوا راه میرفتم بسکه برگای درختا خوشگل بودن اون بالا

عاشق صدای پرنده هام اون دم دمای اذان چنان جیر جیر میکنن ادم حیرون میشه

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۹ ، ۲۲:۲۹
سپیدار

هنوز برام قابل درک نیست چطور سگ و گربه شونو دخترم / پسرم خطاب میکنن! 

بماند...

قشنگ معلومه یه سری اساتیدمون (اکثرا) ازینان که خیلی با تکنولوژی آشنا نیستن سوتیای بعضیاشون جدا خنده داره و ناگهان تمام بچه ها سکوت میکنن فقط..

بماند...

اگه واقعا کسی رو دوست داشته باشین وقتی از رابطه با شما خارج بشه نه بهش تهمت میزنید نه بد و بیراه میگین! بخصوص وقتی دلایل منطقی باشه نه چیزایی مثل خیانت و دروغ و این حرفا.. احساس اگر با عقل همراه نباشه به هیچ دردی نمیخوره و نتیجه ای جز ویرانی هم نداره..

بماند...

شاید قبلا زیاد گفتم.. شاید فکر کنید اغراقه ولی قبلنا یه مدتی که به خاطر تعطیلی استخر و تعمیرات و این چیزا ازش دور میموندم کلافه میشدم وقتیم دوباره باز میشد حال من ازین رو به اون رو میشد.. حس کسیو دارم که از وطنش دوره.. و هر روز کلافه ام.. دیروز تو پارک جلوی رودخونه وایساده بودم و خودمو تصور میکردم ک رفتم رو نرده ها و میخوام شیرجه بزنم .. هعی..

بماند...

گاهی انگار  یه چیزایی رو میبینم که بقیه نمیبینن و این دیدن دردناکه! شاید نوعی اختلاله

بماند...

میخواستم حرفای استادو نوت بردارم دیدم هی باید استپ بزنم .. از میکروفن یادداشت استفاده کردم که خودش تایپ کنه ولی خنگه یه سری کلمات و اصلا تشخیص نداده بعضی جملاتم به تشخیص خودش حذف کرده و استادم چندین بار اسم منو برده و همشم اشتباه منم حال نداشتم اصلاحش کنم این گوگلم هر کدومو یه چیزی تایپ کرده!

بماند...

چرا این ۳تا استحون مسخره اینقد درد دارن آخه؟ نه میشه راحت بشینی نه بخوابی! از قضا که مامان جانم همون شب تشریف اوردن روغن مالی و از قضا نشست رو ساق پام الان ساق پامم کبوده و درد میکنه.. قضیه حیف نون که اتیش یارو رو با بیل میخواسته خاموش کنه..

بماند...

اینکه میگن شادی یه درونیه هم از نظر من چرتی بیش نیست. چون عوامل بیرونی براحتی میتونن شادی رو ازت بگیرن.. اصلا دلایل ناشادی عموما به یه عامل بیرونی برمیگرده! مث همون جاذبه 

بماند...

اصرار دارن باهاشون برم کوه.. حسش نیس.. باید بپیچونم.. هیچ نقطه مشترکی جز شغل سابقمون!! نمیبینم.. خب چرا اصرار میکنین؟؟ کسی که بخواد با شما وقت بگذرونه یبار ک بگین اینکارو میکنه دیگه.. ای بابا.. غرغرو

بماند...

یکی بیاد به من حالی کنه تو مسابقه نیستم!! چرا همش فک میکنم دیر شده؟؟ عقب موندم؟؟ 

نماند!

و از هر خاطره همانقدر که لحظاتی لبخند بر لب شما بنشاند کافیست. حتی اگر بعدش بسرعت اون لبخنده ماسید

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۹ ، ۲۳:۲۹
سپیدار

ازونجا که نرخ ازدواج بشدت پایین و طلاق بشدت بالا رفته و کاهش شدید جمعیت داریم و تا نمیدونم چند سال اینده ما یه عالم سالمند خواهیم داشت که هزینه های بالا داره و نیروی کار نداریم و ..... خلاصه زدن تو خط ازدواج

رسانه رو میگم

من که کلا بیزارم از تلویزیون ولی عصر میشنیدم بحثشونو

اقاهه که نمیدونم کی بود میگفت باید روابط و از همون موقع که پسر مثلا خواست! به سمت ازدواج ببریم! نگیم زوده!! خانومه میگفت اگر صلاحیتشو نداشت چی؟؟؟ و اقاهه رو حرف خودش بود که اونارو باید تو خانواده حل کرد...

خب برادر من اگه خانواده میخواست حل کنه که حل کرده بود!! الان با موجی از موجودات بی عرضه و فراخ که حال کار کردن ندارن یا هر کاریو در شان خودشون نمیدونن چون تا بیست و چند سالگی عیر از مثلا درس و دانشگاه !!!! دغدعه دیگه ای نداشتن مواجه نبودیم!

حالا مامی و ددی منم نشسته بودن با دقت به چرندیاتشون گوش فرا میدادن..‌ اینکه همه نیازهایی دارن (عذرخواهم بابت گفتن این قسمت) و باید رفع بشه و اگه نشه به انفجار ج.ن.س.ی منجر میشه (روی صحبشم اینجا بیشتر اقایون بود :)))  ) و اینکه اصلا نمیشه این میل و نادیده گرفت!!!!

ترجیح میدم اینجا سکوت اختیار کنم -_-

البته یاد دو عدد مصداق افتادم یکی اون دیروزیه که کلا خل شده یکیم یکی دیگم هست وای اونم نابود شده طفلی مامان باباش پیر شدن دیگه..

یکی از همکلاسیام ۲۵سالشه.. ترم پیش یادمه میگفت باباش اینا دیگه دارن بهش یه چیزایی رو سخت میگیرن تا تو فشار قرار بگیره و ازدواج کنه! امروزم عقدش بود حالا من ک اصلا در جریان هیچیش قرار ندارم و چیزیم نپرسیدم ولی اون استراتژی باباش واقعا ته حلاقیت بود!!!

ظهر میخواستم برم بیرون اما ساعت ۲تا۳ کلاس داشتم ولی خب کلاس ماساژ ۲۰ دقیقه اول تمومه معمولا. به دوست جان پیشنهاد دادم بریم پارک وکیل اباد تو برگای پاییزی ک متاسفانه اونم درگیر سردرد و میگرن بود.. گفتم خودم میرم که یهو گوشیم الارم داد باطری ۱۵% 😐 چقد لجم گرفت

نشستم به ترجمه و ادامه کارام و یه چرت و قهوه و ... دیدم دیگه نمیشه باید بزنم بیرون. از فرصت نماز و نبودن والدین استفاده کردم و با یه اس ام اس منزل و ترک نمودم.. خیابونا نسبتا شلوغ بود.. رفتم واسه مامان یه ریسه با چراغای رنگی خریدم ک دلش میخواست عیدا رو تراس بزنه

و دوتا سر کف شویی گیلی گیلی واسه طی

بعد تو گوگل تعمیرات عینک پیدا کردم و رفتم عینک مامیو ک پیچش افتاده بود درست کردم و خرامان خرامان اومدم منزل و دیدم چقدر اهنگای فلشم غمگین و چرندن..

بعد دیدم حال نمیکنم بیام خونه هنوز.. رفتم پارک چهل بازه ک نزدیک خونس.. خلوت.. تاریک.. سرد

همون اوایل یه دختر و پسر کم سن و سال نشسته بودن.. پسره میگفت دلت نمیخواد یه نفر بعنوان شوهر پیش خودت داشته باشی از نظر عاطفی و احساسی و اینا همراهت باشه؟؟ دختره میگفت نه نه الان امادگیشو ندارم 

خدا میدونه حتی الانم که مینویسم به مکالمه شون میخندم :))

تو یه سنایی یه چیزایی خیلی ساده به نظر میان و شاید حسای نسبتا نابی باشن.. بعدها فقط میشه بهشون خندید

دیدین بعضی وقتا یه پیام و از چند نقطه مختلف میگیرین؟؟ حکایت امروز بود که هی این قضیه به شکلتی مختلف تکرار شد

اقااات راستی از وقتی دوتا هارد نصب کردم گاهی که پی سی رو روشن میکنم هارد اولیمو نشون نمیده درایواشو! میدونید مشکل کجاست؟؟؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۹ ، ۲۲:۲۴
سپیدار

یه دوست خیلی صمیمی داشت.. داداش دوستش بهش علاقه مند شد.. دوستش بهش گفت و اونم چون متقابلا چنین حسی داشت قبول کرد و گفت بیان خواستگاری.. این وسط مادر پسر اتفاقی با یکی از  اقوام دختر صحبت میکنه و میگه چنین قصدی دارن.. اونم بهش میگه اینا دختر به شما نمیدن (وضعیت مالی خانواده دختر خیلی بالاتر بوده) و خودتونو سبک نکنید و... نمیرن خواستگاری! دختر با خودش فکر میکرد چرا؟... و مدتی بعد ازدواج کرد.. پسرم ازون روز افسرده شد.. مدتی از خونه دور شد و رفت تنها زندگی کرد وقتیم برش گردوندن مدام تو اتاقش تنهاست.. بعد گذشت ۱۰ سال نه ازدواج کرد نه فراموش و روز به روزم اخلاقش بدتر شد..

دهتر بعدها فهمید ولیل پا پس کشیدنشون چی بوده ولی الان خیلی راضیه که با اون ادم ازدواج نکرده! کسی که عرضه حرف زدن راجع به خواسته شو نداره و میترسه بگه چی میخواد مبادا جواب رد بشنوه و بعدم بره تو فاز افسردگی و این بچه بازیا به درد هیچی نمیخوره 

اینو گفتم که خیلی تو احساساتتون غرق نشین و فکر نکنین اگر الان با فلان ادم بودین زندگیتون بهتر بود!

شما نمیبینید اما قطعا اگر مثل این دوست ما واقعیتو بعد مدتی و در زمان تعقل میدیدید میفهمیدین اتفاق فعلی بهتر از اتفاق مورد نظر شماست

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۹ ، ۲۳:۴۱
سپیدار

تو بعضی موقعیتا نمیدونی باید از اتفاقی که افتاده ناراحت باشی یا بیخیال!؟

اتفاقی که قطعا بد بوده اما نمیتونی حد بدیشو مشخص کنی

با بعضیا که راجع بهش حرف بزنی خودتو یه مجرم تمام عیار میبینی

با یه عده دیگه یه اشتباه عادی و میبینی تو شرایطی که ممکن بوده واسه هر کسی پیش بیاد

میخوام بگم اینکه تا چه حد احساس گناه گلوی آدمو بگیره بستگی به طرف صحبتتون داره

عموما اونایی که به موقعیت شما نزدیکترن چه سنی چه فکری درک بیشتری از مشکل شما دارن و بیشتر بهتون حق میدن

و کسایی مثل پدر و مادر میتونن بدترین حس دنیارو در قبال اشتباهتون به شما منتقل کنن.. وقتی که هر بار میگن ازتون توقعشو نداشتن!

وقتی کسانی که عمرتونو دارین در کنارشون میگذرونید ازتون توقع اشتباهات حتی متناسب با سن و موقعیتتونو ندارن زودتر ازونی که فکرشو کنید پیر میشین

چون هر لحظه تو نگاهشون میتونید نگرانیاشونو ببینید

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۹ ، ۲۳:۲۰
سپیدار

یکی از راه های شادمانی هم اینه که هارد 80 بشه 580

بعد دیگه اینقد جا هست که میخوای توش قلت بزنی

دیگه ایشالا بعد این تغییر و تحولات بشینیم مجددا درس خوندن و از سر بگیریم و به افاضات گذشته اساتید با دل و جان گوش فرا دهیم

 

درسته که هی میگن ماسک بزنین ولی خب ازونطرفم میگن ماسک جلو ویروس و نمیگیره.. حالا من بعنوان یکی از قربانیان بهتون میگم که کرونا گرچه دوره ی سختیه اما اونقدر ترسناک نیست.. چیزای دیگست که ترسناکش میکنه... بگذریم

اما دائم ماسک نزنین. طی تحقیقات روی خودم کشف کردم 2ماه اول ینی اسفند و فروردین که مطلقا بیرون نمیرفتم و ماسک استفاده نمیکردم خیلی سرحالتر و بهتر بودم

حالا مدام احساس خوابالودگی دارم.. مشکلات ریم انگار در حال برگشته و علایم خوبی نمیبینم.. سردردای وقت و بی وقت و خستگی و کوفتگی بدن هم بماند.. تنگی نفس که مدتهای مدید باهاش خداحافظی کرده بودم هم اضافه شده.. برگشت دی اکسید کربن میتونه تو همه ی اینا نقش داشته باشه بعلاوه استفاده از ضد عفونی کننده ها

این ضد عفونیای بیخودم بذارین کنار جز آسیب به پوست و سیستم تنفس و شاید ضررهای دیگه واقعا کاری نمیکنه

من فقط جایی که تعداد زیادی آدم باشن میزنم.. موقع پیاده رویم ترجیحا از مسیرهای خلوت میرم که اصلا نزنم اونیم که میزنم کشاش باید شل باشه و یک لایه

بیمارستانم تا میتونید نرید! دلایل زیادی هست.. حالا هم که خبرش اومده چقدر دارو و تزریقات و روی مردم تست کردن

استرس و نگرانیای بیخودو بذارید کنار

قبول کنیم که مرگ و زندگی دست یه نفره اونم خداست!

عمو و زن عموی من با نزدیک 70 سال سن با کلکسیونی از بیماریها و عملها و مصرف وحشتناک دخانیات گرفتن و هر دو هم خوب شدن کاملا

اما برادر دوستم با 32سال و یه ناراحتی قلبی فوت کرد!

همه مون بدون استثنا یه روز میمیریم و تو همین زمین تخت دفن میشیم اونوقت روحمون آزاد و رها میشه میبینه چقدر الکی خودشو آزار میداده این مدت :)

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۹ ، ۱۳:۴۶
سپیدار

زمین تخته

زیرمون ابه

بالاهم ابه

ما تو یه حبابیم

ستاره ها چسبیدن به حباب

ساکت و ساکن

همه چی دور ما میچرخه

ماه یه توده انرژیه

جاذبه ای وجود نداره

سیارات دیگه هم وجود ندارن

ستاره ها اشکال چند ضلعی نورانین

کوه قاف کوهای قطب جنوبن

هیچ کس نمیتونه ازشون عبور کنه

قطب شمال مرکز زمین و بهشت عدن هست

اون طرف کوه قاف یه سرزمین دیگست که ما فعلا نمیتونیم ببینیم

فضایی وجود نداره

فضا نوردی وجود نداره

همه چیز فریب بوده

ناسا یه استودیوی هالیووده

خلاصه که زمین نه گرده نه میچرخه

ای لاو یو زمین :)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۹ ، ۲۱:۲۳
سپیدار

اگه زمین گرده و همشم داره میچرخه چرا همیشه ستاره هارو تو یک نقطه میبینین همه؟؟

چرا ما از روش نمیافتیم؟؟ چرا اب دریاها خالی نمیشه؟؟

اگه جاذبه هست چرا فقط رو بعضی چیزا اثر داره؟؟

مسخره نیست؟ 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۹ ، ۲۳:۵۹
سپیدار

فکر کنین یه روز بفهمین زمین گرد نیست! مسطحه

بفهمین چیزی رو که فکر میکردین دعاست یه ورد شیطانیه!

اینکه هیچ چی اونجوری که فکر میکردین نبوده بلکه همه چی رو برنامه ریزی شده به خوردمون دادن

بفهمین شما یه نیروی عظیم دارین اما از اول با یه راه های خاصی نذاشتن پی به نیروتون ببرین و بهتون قبولوندن که موجودات ضعیفی هستین

بفهمین هیچی اتفاقی نبوده.. 

شما از اول بازیگر صحنه ای بودین که کارگردانیش میکنن بدون اینکه داستان واقعی رو بدونین

بفهمی همه چیز از قبل مشخص بوده..

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۹ ، ۲۲:۱۶
سپیدار

مرگ جزئی از زندگی ماست ولی ما باورش نداریم

جسم خاکی نمیتونه به اصل وجود برگرده پس باید به خاک برگرده تا روح آزاد بشه..

ولی هنوز از شنیدن حبر فوت یه نفر متعجب میشیم که چرا؟!

دیشبم یه خبر فوت دریافت کردم که شوکه شدم.. پسر خیلی خوبی بود.. بدون پدر بزرگ شد.. تو تعمیرگاه کار کرد.. دانشگاه رفت و مکانیک خوند.. برگشت تعمیرگار زد.‌. شاگرد گرفت.. خیلی زحمت کشید.. آخرینبار که ارشون خبر داشتم یه دختر کوچیک داشت.. با اینکه توانشو داشت اما به خاطر مادرش منطقه زندگیشو تغییر نداد.. هعی.. چقدر خواهرش دوسش داشت و چقدر بهش وابسته بود.. قطعا الان حال خیلی بدی داره.. هنوز نمیدونم دلیلش چی بوده.. فقط میدونم همیشه خوبا زودتر از بقیه میرن

دو سال از من کوچیکتر بود (۳۲) به خودم میگم چرا اینقدر نگرانی؟؟؟ وقتی اصلا نمیدونی فردا هستی یا نه! چه برسه به سال دیگه و سالهای بعدی

و تازه زمانی که از این دنیا میریم میفهمیم یک روز یا شاید نصف روز زندگی کردیم

اما چرا عبرت نمیگیریم؟ 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۹ ، ۰۸:۴۴
سپیدار

پدر و مادرا وقتی سنشون میره بالا واقعا مثل بچه ها میشن گاهی

اینو وقتی بیشتر حس میکنید که تو سنین بالا هنوز دارید باهاشون تو یه خونه زندگی میکنید و زمان نسبتا زیادیم تو خونه و در دسترس هستین

مامان من برای فرار از بابام میخواد هر جا من میرم باهام بیاد.. بابام دوست نداره تنها باشه کلا و تا بهش تعارف کنی اونم پا میشه میاد! اگرم تو خونه بمونه و نبریمش و بهش تعارف نکنیم بیاد بعدش کلا باهامون قهره :/

و این میشه که من گاهی برای خرید یه چیز ساده باید 2نفر دیگه رو هم با خودم ببرم !! بعضی وقتا حتی مجبورم از رفتن انصراف بدم چون خریدام ممکنه طولانی بشه یا از یه راه دور بخوام خرید کنم که بابا هم اصلا حوصله نداره!

هم میخوان بیان هم همه چیز طبق میلشون باشه و البته بیشتر ددی جان اینجورین

اگرم بگم میخوام خودم تنها برم و شماها نیاین کلی ناراحت میشن و بهشون بر میخوره و .....

جدا یه وقتایی جز کوبیدن سرم به دیوار هیچ راه دیگه ای برام باقی نمیمونه..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۹ ، ۱۰:۵۴
سپیدار

با اینکه میدونم چندتا کار باهم همه شون ناقص میشن اما نمیدونم چرا هنوزم اصرار دارم همه شو انجام بدم! چرا به پدیده ی ما فوق بشری بودنم یقین دارم؟؟؟ 

هیچ فکر نمیکردم روزی که بدون چوب بالای سر درس نخونم جزو استرسهام بشه!

خب من همیشه از کودکی دلم خواسته یه عالم پروژه رو باهم پیش ببرم

شاید برای همینه ک کلی کار یاد گرفتم اما هیچ کدومو به جایی نرسوندم

و الانم تو این نقطه انگار مجبورم کردن که چندتا کار بی ربط و باهم پیش ببرم!

خدایا این بیماری رو در من و امثال من شفا بده لطفا 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۹ ، ۲۳:۲۸
سپیدار

شما شخص محترمی که بی نام و نشون میای پیغام میذارید و میفرمایید " برای جلب توجه هرچی اتفاق میافته مینویسی و... " والا من از سن جلب توجه کردنم دیگه گذشته! اونم اینجا! تو این فضایی که اصلا برام مهم نیست نوشته هام خونده بشن یا نه ( ضمن احترام به همه عزیزانی ک میخونن و لطف میکنن پیغام میذارن) من فقط روزمره مینویسم و اهمیتیم نمیدم قضاوت خواننده هام راجع بهم چی باشه

شمام بزرگ که بشی متوجه میشی من چی گفتم ولی اگه ۳۰ رو رد کردی و هنوزم متوجه نیستی بدون که بزرگ نشدی فقط قد کشیدی

بقیه حرفاتم مهم نبود حوصله ندارم جواب بدم :)) هرجور که دلت میخواد فکر کن کاااااملا آزادی :))

 

و اما امروز ... ددی دوباره کشیک داشت و جاتون خالی رفتیم حرم. ظهر ساعتای ۲ بود و نسبت ب دیروزم شلوغ بود ( دیروز البته ۷ صبح اونجا بودیم). با دیدن آدما و شلوغی حرم دلم یکم باز شد.. مخصوصا اون مسیر جدیدی ک باز شده..

 

آیا میدانید ماسک که میزنید دی اکسید کربن و برمیگردونید داخل ریه ها و منجر به عفونت میتونه بشه؟؟؟ لااقل چند تا ماسک رو هم نزنید یا ماسکای خیلی ضخیم

 

مطلب آخر و خیلی معم

وقتی حال جسمیتون بده ورزش نکنید! چرا؟ چون بدن کم میاره و باگ میده

مثلا من پری شب میگرنم با یه درد خیلی خفیف شروع شد و صبح فرداش ک پاشودم هنوز درد داشتم و البته با شدت بیشتر اما طبق روال همون ۶:۳۰ پاشدم ورزش کردم

با همون سر درد و ازونجا ک کلافه بودم آخرش سرد کن کم رفتم و کششی هم ۲-۳تا فقط.. نایجش این شد که به خاطر حرکت اسکات تک پا، چهار سر هام (عصلات جلوی ران) گرفته و حالا دیروز ک زمینم خوردم نه لگن همراهیم میکرد نه عضلات چهار سر

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۹ ، ۲۳:۰۲
سپیدار

فک کنم ک امروز حکم مرگم رسیده بود ولی از اونجا ک گلچین روزگار گلای خوب و میچینه منو نچید

ظهر آسانسور خراب بود از پله ها رفتم ک چشمتون روز بد نبینه سر خوردم و با نشیمنگاه اونم ناحیه دنبالچه کوبیسم شدم رو پله ها و دو سه تا هم اومدم پایین

اونجا ک کلا ضعف کردم و چند دقیقه ای نشد که پاشم

الانم دراز کش چسبوندم به شوفاژ 

البته ک یخ هم میتونه درد و اروم کنه ولی تو این هوا فک کنم مشکلات جانبی هم درست کنه.. 

بعدم یه دونه انگور پرید تو گلوم و داشت خفم میکرد که اونم نشد

لامصب خیلی بد جاییه خیلی مواظب باشین

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۹ ، ۲۱:۲۵
سپیدار

کسی که پراید داره سطح زندگی متوسطی داره قبوله؟ گاهیم زیر متوسط! بستگی داره کِی خریده باشه

بعد با پراید یه سگ گرون گوگولی ببری و بیاری؟؟؟!!! سگ با پراید؟ زندگی متوسط یا زیر متوسط با پراید؟

قضیه فقط هزینه های این موجوده نه چیز دیگه!!

بعد دختره استوری گذاشته رو فرش خونه شون همه نشستن دور هم قلیون براهه و سگشم اون وسط لم داده.. بعد از رو تختش فیلم و عکس میذاره که سگه روش خوابیده :/

ینی نه مدرنه نه قدیمیه نه جذابه... یه حس شلختگی و بدبختی توامان به آدم دست میده به نظر من

قبول کنیم بعضی چیزا اصلا بهم نمیان خنده دارن واقعا

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۹ ، ۱۹:۵۱
سپیدار

هنوز برام یه چیزایی سواله

مثلا اینکه چطور یکی میتونه ۷-۸ سال عمرشو شب و روز با یکی بگذرونه بعد جدا شه و به فاصله ی کمی بره سراغ کیس بعدی!؟ و همچنان هم لاو بترکونه! 

بعضی آدما اصلا انگار پیر نمیشن.. یا فکر میکنن که نشدن و نمیشن! به خودم‌میگم یا من خیلی به خودم سخت گرفتم یا اینا خیلی بی خیالن!

من با خودم فکر میکنم با رویه زندگی که در پیش گرفتم باید بتونم مستقل بشم کاملا.. نمیخوام هیچ وقت بارم رو دوش هیچ کسی باشه

و نمیدونم اون بعضیا چطور میتونن به آینده فکر نکنن! اصلا چطور میتونن صرفا با چسبیدن به یکی دیگه زندگی بگذرونن!؟ تمام فکر و ذکرشون این باشه که با یه بچه پولدار باکلاس باشن... حالا تا کی؟ معلوم نیست.. لابد مطمئنن که همیشه یکی دیگه هست!

شاید این آدما ایمانشون به خدا خیلی قویه چون از خیچ کار و تفریح و قر و فرشون تو هیچ شرایطی نمیزنن، لابد مطمئنن بهشون میرسه

یکی مث من مدام برنامه ریزی و فکر و خیال و اعصاب و روان به فنا رفته.. و با این حس و فکر مداوم که هرچیم میدوه باز از زندگی عقبه و ایندش تاریک و نامعلومه

یکیم تا لنگ ظهر خوابه و مهمونی و خرید و قرطی بازی و خیالش راحته که همه چیز اوکی میشه..

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۹ ، ۲۳:۳۲
سپیدار

قرار شد با دوست جان یه حرکتی بزنیم در جهت درس و کار توامان.. مقدماتش انجان شد و امروز قرار بود بریم برای ضبط که کاری براش پیش اومد و ساعت ۲ شد ساعت ۴! وقتیم رفتم دنبالش دیدیم سرده و آفتاب هم رو به افول و منم چایی برداشته بودم این بود که سر خر و کج نکردیم و صاف رفتیم جاغرق

گول خوردن تو ذاتمونه اصن

جایی ک ماشین و گذاشتم یه سگ گوش بریده اومد نزدیک و این دوست جانم روی خوش نشون داد و اونم هی اومد جلو.. من پلاستیک دستم بود ک توش چایی و کیک بود. خلاصه یه تی تاپ دراوردم گداشتم جلوش اونم خورد به هوری گفتم تی تاپ تو بود که دادم به سگه

و باز جفتک زنان اومد.. تی تاپ دومم دادم بهش.. اونم فک کرد هنوز هست و هی میومد..

بالاخره بیخیال شد وقتی فهمید خبری نیست.. واقعا کار به کجا کشیده که این سگ بیچاره به تی تاپ راضیه!

رفتیم تو یکی ازین کافه رستورانا و نشستیم دیدیم به چقدر گرمه!

بعدم فک کنم زیرشو زیاد کردن قشنگ چون تخت حسابی داغ شد

غازای خیلی قرش مالی داشت یهو همه با هم شروع میکردن به جیغ زدن و سر صدا انگار جلسه ای چیزی بود که سر یه موردی همه با هم دعواشون میشد

خلاصه دو سه تا شون اومدن سراع ما ماهم خودمونو تکوندیم و دوتا کلوچه از کیف هوری دراومد و اونارم دادیم خوردن

تازه من به غازه اولش یه تیکه خرما دادم ولی فک کنم بدبخت داشت خفه میشد اخر پرتش کرد بیرون و فهمیدم که دیگه نباید به پرندگان خرما داد 

یه نسکافه گرفتیم و چاییم که داشتیم نشستیم خوردیم اونم چیز دیگه نداشت

و اینگونه بود که پروژه ما استارت خورد :))

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۹ ، ۲۱:۵۷
سپیدار

رفتیم پیش استاد. دوستم میگه استاد مشاور قراره چکار کنه؟

استادمونم گفت هیچی فقط اسمش قراره بیاد! همه کاراتون با خودمه 

 

قراره موضوع پیشنهاد بدیم.. خودم به ام اس فکر کرده بودم. دوستم فازش پوکی استخوانه خود استادم امروز سکته رو پیشنهاد داد

شما نظری ندارید؟

 

واقعا برام سواله چرا فدراسیون نجات غریق داره آمادگی سالانه برگزار میکنه اونم بصورت وبینار!!!! وقتی استخرا کلا حذف شدن از دور!! معلومم نیس کل امسال و باز بشن! تازه منت میذارن که قیمت از پارسال اضافه نشده! خب مرسی واقعا ما امسال از کدوم حقوق باید ۹۰۰۰۰ تومن مالیات کارمونو بدیم؟

 

تو آینه که به خودم نگاه میکنم میخوام لبخند بزنم مث تو فیلما ولی یهو به خودم میگم تو یه چیزیت هست! دیر یا زود میفهمی :)) 

 

دیروز یه مطلبی خوندم تحت عنوان نقطه اوج. یه کاری که هم به ذات خودش خوبه هم حالتو خوب میکنه ( فک کنم همین بود دیگه ) منم فک کردم ببینم اون چه کاریه که با انگیزه ی بالا انجامش میدم دیدم درس خوندنمه! اصلا باورتون میشه؟؟ خودم باورم نمیشه

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۹ ، ۲۳:۱۷
سپیدار

دیر یا زود همه مون با واقعیتها رو برو میشیم چه پذیرفته باشیم و چه نپذیرفته باشیم

همونطور که تو دوره های مختلف زندگی به دوره ی قبلی خودمون میخندیم که چرا رو فلان چیز حساس بودیم.. چرا غصه خوردیم..

چیزایی که تو ۷-۸ سالگی بابتش غصه خوردین یا دغدغه داشتین یادتونه؟

الان چه حسی بهش دارین؟ قطعا یه خنده کمرنگ..

دغدغه های دبیرستان.‌. دانشگاه.. ۵ سال پیش..

آدم هرچی بزرگتر میشه دغدغه های قبلی براش بی اهمیت تر میشن

درستشم همینه البته که خیلی چیزا اهمیتشونو براتون از دست میدن

اگه یه زماتی دلتون میخواسته دیده بشین، روزایی میرسن که دوست دارین هیچ کی شما رو نبینه، بهتون توجه نکنه

اگر یه موقعی عاشق جمع های شلوغ و مهمونی بودین یه وقتی میرسه که یه گوشه خلوت و ترجیح میدین

فکر میکنم نشونه ی بزرگ شدن واقعی ادمها تغییراتشونه

و بی اهمیت شدن خیلی چیزا ک قبلا مهم بودن

مثل حرف مردم، نظر دیگران، فکر بقیه، توجه بقیه

کم کم دیگه هیچ انتظاری از کسی ندارین و کلا منتظر هیچیم نیستین

اینا نشونه های افسردگی نیستن نشونه بزرگ شدن و عاقل شدن هستن

کاش اون روزی که با واقعیات رو برو میشیم خیلی شرمنده نباشیم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۹ ، ۲۳:۴۹
سپیدار

فک کنم همه شنیدین خبر فوت شجریان و. صداش عالی بود خدا رحمتش کنه

فقط یه دلخوری ارش دارم اونم اینکه زنشو بعد ۳۰ سال طلاق داد رفت یه دختر ۲۶ ساله پولدارو گرفت!! چرا خب؟؟ جای دخترش بود... به هر حال.. 

بعد چرا میرن جلو بیمارستان اواز میخونن؟؟؟ واقعا حماقت کر و کوره

والا جلو بیمارستان سر و صدا ممنوعه.. حالا کرونا یه طرف!!!! چرا بقیه مریضا رو ازار میدین آخه... خدایا شفای دست جمع... یه عده بعدها خواهند نوشت " استاد شجریان باعث و باتی شروع عشق ما بود "

 

از مهمونی بیشتر از ۲-۳ ساعت واقعا بدم میاد. باید بگم غیر قابل تحمله

تازه ۳ ساعتم برای مهمونی نهار یا شامه! یکساعت قبل غذا تا یک ساعت بعدش

مابقی اضافه اس.. دیگه حرفا به جاهای بیخود و غیبت و صمیمیت بیش از حد میکشه

بعدم شما اگه بیکاری دلیل نمیشه صاحبخونه هم بیکار باشه!

اصلا فامیل و دوست و آشنا هم فرقی نمیکنه

چند روز پیش داییم اینا اومدن.. خب از ۱۱ اومدن تا ۵ :|

من میخواستم برم پیاده روی عصر یا ورزش کنم.. هیچ کدوم نشد

میخواستم ۲۰ دقه چرت بزنم بعد پاشم ب کارام برسم..

درس بخونم ..

کلا زندگی مارو بهم زدن قشنگم معلوم بود بیکارن خودشون

هیچ جا طولانی نرید و نمونید

کوتاه بمونید تا عزیزتر باشید 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۹ ، ۲۲:۱۱
سپیدار

امروز کشیک بابا بود ۵ صبح رفتیم حرم. از دیدن اونهمه خلوتی خیابونا و خود حرم آدم دلش میگیره

رفتیم صحن گوهر شاد رو بروی ضریح درو باز کرده بودن اما کسی اونجا نبود با فاصله از پشت نرده ها میشد ضریح و دید

تا حالا ندیده بودم.. خالی خالی

خیلی دلگیر .. خیلی...

تو یکی از رواقای صحن که درش باز بود میشد نشست... یه رواق خیلی قدیمی

انگار در و دیوارا باهات حرف میزدن.. 

اصلا همه چیز یه طوری بود

یادم از روزای گذشته اومد.. از اون زمان که با خواهرم میومدیم و اون میرفت کتابخونه کتاب میگرفت و من میشستم تو یکی از رواقا تا بیاد

از بعدش که گاهی با دختر خالم قرار میذاشتیم و با خط ۱۲ میرفتیم.‌. مسیر مستقیم خونه ما تا حرم که دقیق ۱ساعت طول میکشید.. اگرم به شلوغی میخورد بیشتر

به بعدتر ها که خودم تنها میرفتم و اغلب هم با خط ۱۰ ( زودتر میرسید و خلوت تر بود)

هفته ای یبار اگه نمیرفتم کلافه بودم... 

یادش بخیر چه زود گذشت

نمیدونم این بازی کرونا تا کی قراره ادامه داشته باشه فقط امید دارم که تهش خیره

مدتها ندیدیم نعمتهایی که راحت دم دست بود 

باشه که بعدها یادمون نره

خیلی دلگیر بود...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۹ ، ۱۷:۲۳
سپیدار

باز قراره فردا صبح زود پاشم و این مغز نامردم نمیذاره بخوابم

ساعتای ۸ ک نه دلم میخواست درس بخونم نه کار دیگه باز دست به رنگ شدم

یه جا کلیدی یه ماه پیش خریدم برای اتاقم که یه مستطیل سیاهه و روش یه لایه معرق طلایی داشت و زیر معرق جداگانه جای ۷ تا عکس داشت

تصاویرشم از این زن و مردای قاجاری و یه سری شعرای عاشقانه مزخرف بود

خیلی وقت بود تو فکر تغییرش بودم

بالاخره نشستم همه رو از روش کندم و رنگش زدم که بشه قهوه ای تیره

چندتا برگ پارسال با مامی تو پارک دیدم خوشم اومد برداشتم و گذاشته بودم لتی یه دفتر.‌ با خشک شدن رنگ جذاب پاییزیشون از بین رفته بود

نشستم اول پشتاش چسب زدم ک خورد نشه بعد یه لایه چسب چوب با کمی اب رقیق کزدم روشون زدم بعدشم رنگ کردم. سبز قرمز نارنجی قهوه ای زرد قهوه ای روشن

خیلی خوشگل شد

.حالا فقط مونده که بچسبونمشون

و اینگونه شد ک به کل  فراموش کزرم اومدم اینجا چی بگم!؟

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۹ ، ۲۳:۵۴
سپیدار

در ماشینم یه پیچش از تو در کنده شده !!!! نمیدونم کی و کجا و طی چه فرایندی؟! به هر حال باید ببرمش صافکاری

معاینه فنیم باید برم . آیا ماشینایی ک کپسول گاز دارن از خود کارخونه، کپسولاشو باید باز کنن برا معاینه؟؟

بیمه هم ۴ روز دیگه تمومه

دوس دارم یکی بره همه اینکارارو برام انجام بده مخصوصا اولی و دومی :\

در واقع ددی همه ی اینکاراشو یه عمری بقیه براش انجام دادن برا همین الان زورش میاد و تا بتونه باز میده به این و اون انجام بدن.. و قطعا من هییییییچ توقعی ازش نباید داشته باشم حتی اگه من ۱۰۰ درصد پرکار باشم و ددی ۱۰۰درصد بیکار :/

امروز یه چیزی در اسناد دیدم مال ۱۰ سال پیش بود تعداد فرزندان و زده بود ۲ :/

پدر مادر واقعیم کجان ؟؟ شاید اونا برن اینکارارو انجام بدن برام :))

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۹ ، ۱۲:۴۰
سپیدار

شمام دوست دارین برین خارج؟؟

اعتقادتون اینه که اونجا هر چی باشه ازینجا خیلی بهتره؟؟

اونجا ایده آله برا زندگی؟؟

و کلا باید از ایران رفت؟؟

 

اینارو خیلیا میگن البته و من مطمئنم اغلبشون شناخت درستی از واقعیت ندارن!

خیلیاشون حتی تخصص آنچنانی یا سواد درست حسابیم ندارن

امروز شنیدم یکی از اقوام قصد رفتن داره. جالبیش اینه که طرف اینجا با سهمیه دانشگاه آزاد قبول شد ولی عرضه نداشت همونو تموم کنه!! نصفه ولش کرد.. هیچ کار خاصیم بلد نیس.. تخصصش راننده تاکسی بودنه. ینی کترش اینجا همینه. فکرم نکنین خیلی سن و سالی داره! حدود ۳۵-۶ سالشه

بخش زیادی از خرج زندگیشم باباش میده. فکرم نکنین باباش پولداره هاا! نه بابا وام میگیرن و از گلوی خودشون میزنن میریزن تو حلق اقا زاده و همسر و فرزندانش

الانم تمام دار و ندار زندگی رو که به بدبختی جمع کردن فروختن دارن تشریف میبرن بصورت قاچاقی!! و پناهنده بشن

نمیدونم شما چقدر از وضعیت پناهنده ها شنیدین.. چه مدت و چه جوری باید تو تحقیر و فلاکت زندگی کنن تا بتونن اونجا بمونن.. تازه اگر اونطرف مرز همه چیشونو ندزدن و خودشونو خانواده شون زنده و سالم بمونن!!

و ازون مرحله ام ک رد شن تازه ملحق میشن به بخش عظیمی ک احتمالا باید تو گرمخونه ها بخوابن!

و از فرداش تو رستورانا و سرویسای بهداشتی و هر جایی که فکر کنین دنبال کار ظرفشویی و رخت شویی و نظافت و ... باشن بلکه بتونن زنده بمونن

و تمام مدتم بعنوان یک شهروند خارجی درجه چندم با دیده ی تحقیر نگاه بشن!

حالا تا کی بتونن این وَع و تحمل کنن خدا میدونه..

من کسی رو میشناسم ک جزو نخبه ها بود و سالها پیش رفت... و بعد از ۱۰-۱۵ سال نهایتا تونست تو یکی از کشورای عربی موقعیتی برای خودش دست و پا کنه

کسیو میشناسم که از ۴۰ سال پیش رفته و هنوز حسرت آرامش اینجا رو داره

نمیگم خیلی همه چیز گل و بلبله و اونجا هم همه چیز بد

اما اگه خوبه برای خودشون خوبه!! نمیدونم ادمایی ک اینجا با چشم و همچشمی زندگیاشونو زهر میکنن چطور میتونن با شرایط زندگی اونجا کنار بیان؟!

فکر میکنم مردم ما اغلب دچار توهمات خودشونن

کسی که بخواد و بتونه پیشرفت کنه همینجا بهترین جاست! و اگه اینجا تو اینهمه بریز و بپاش نتونه قطعا اونجا هم نمیتونه

مردم ما به ۸ ساعت کار واقعی!!!! بدون ساعت استراحت و نماز و تعقیبات و نهار و صبحونه عادت ندارن!! چه جوری میشه که اونجا رو تحمل میکنن ؟؟

تجربم بهم میگه اگر کسی خودش یا اقوامش اون ور زندگی و کار میکنن و میان هزار و یک تعریف میکنن و چه چه و به به میکنن، گفتن شغل خود اون ادم و حتی همسرش دقیقا چیه و قابل جستجو بود درسته اما اگر نگفتن شک نکنید که پایین رده ترین کارهارو دارن انجام میدن تا از گرسنگی نمیرن!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۹ ، ۲۲:۵۵
سپیدار

خوشبختی ینی 2تا هندزفریِ سالمِ با کیفیتِ بی صاحاب، تو خونه تون پیدا بشه

والا دیگه چی میخوام؟؟

حالا با خیال راحت میتونم یه دونه از اون بلوتوثیا رو امتحانی بخرم از دیجی ببینم چند مرده حلاجه؟؟!!

بعدشم برم اونجا ملت و از راهنمایی های ارزندم برخوردار کنم

 

دلم برای خونه مون تنگ شده ( خونه مون قبل از تخریب )

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۹ ، ۱۸:۴۸
سپیدار

۴شنبه شب یکی از بچه ها پوستر یه کارگاه اصلاحی رو تو گروه گذاشت منم با شادمانی خوندم و فرستادم برای دوست جان.. بعد دیدم ای بابا تاریخ ثبت نامش تموم شده!

فرداش در حالیکه من انبوهی کار داشتم و سخت مشغول کارای مختلف بودم دیدم دوست جان پیگیری کرده و دیده هنوزم وقت هست... ثبت نام کردیم

این وسط کماکان از استاد محترم ک کارورزی رو وسیله ای برای کسب درامد خودش قرار داده و دانشگاه ک راحت ۳۰۰-۴۰۰ تومن پول کلاس کارورزی رو داره هاپولی میکرد درحالیکه توقع داره ما ۷۰۰ تومن از جیب مبارک بذاریم بریم کارگاه جناب استاد شرکت کنیم و صدامونم در نیاد بسیار دلخور بودیمو بد و بیداه نثار همه چی میکردیم...

خلاصه که امروز کارگاه از ساعت ۸ شروع شد و تا ۵ عصر ادامه داشت!

دو وعده پذیرایی با چایی و بیسگوئیت و نسکافه و شیرینی داشتیم بعلاوه نهار که ساندویچ صدف نمیدونم چی چی بود

رفتار همه بسیار محترمانه و مهربانانه بود و خود کلاس هم بشدت مفید!

دیگه بماند ما خودمونم چقدر خندیدیم و خوش گذشت..

اینقدر همه چی خوب بود ک بعد از اون همه رفتارای زشت دانشگاه و اساتید خودمون باورمون نمیشد!! فکر میکردیم الان دارن گولمون میزنن..

به هر حال خدارو شکر ♡♡♡

تکالیف دیجیتال مارکتینگ همش یه طرف اون وبای انگلیسی ک برا مطالعه میده و توقع داره همه رو بخونیمم یه طرف.. کماکان با اونم درگیرم فک کنم ۶ جلسه باشه کلش

و از فردا برنامه خای فشرره درس و مطالعه و کارای عملی شروع میشه

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۹ ، ۲۳:۳۶
سپیدار

تا قبل از خراب شدن هندزفریم تقریبا هر روز پیاده روی میرفتم. پیاده روی رو فقط با هندزفری دوست دارم. در حالیکه تو گوشمه و دارم حرفای دنباله دار گوش میدم و هی منتظر بعدیم.. 

دوست ندارم با کسی حرف بزنم یا حتی کسی همراهم باشه.. فقط گوش بدم و گاهی اطرافم و بی توجه به آدما ببینم

فکر کنم ۳شنبه هم اخرین کوهی بود که با بچه ها رفتم.. حوصله ی سر و صدا بخصوص صدای ضبط با اون اهنگای مزخرف و تعداد زیاد آدما و ادا اطواراشونو ندارم

اصلا طبیعت برای سکوت و شنیدن صدای پرنده هاشه که خوبه

ولی خودم به تنهایی خواهم رفت..

هرچی میگذره تنهاییم برام مهمتر میشه و ارزشمندتر

این روزا خیلی شلوغ شد دورم یهو.. این دوره ی دیجیتال مارکتینگ که تموم بشه کلی وقتم آزاد میشه. از بس مدرسش غر میزنه و تکلیف میخواد.. 

عصری داشتم دنبال یکی از سوالاش میگشتم که تو صفحه اول گوگل لینک ششم بود اگر اشتباه نکنم " متمم" بود و یادم اومد یه زمانی عضوش بودم و مطالبشو میخوندم

یادش گرامی

از هفته آینده طبق برنامه ریزیام فعالیت خواهم کرد ( ایشالا)

 

نمیدونم چمه اما انگار همش منتظر یه چیزیم.. یه اتفاق بزرگ که انگار در شرف وقوعه.. مثل اون وقتا که ادم جونش دیگه داره به لبش میرسه..

 

تو دی جی کالا دنبال هندزفری بودم ولی ادم به نتیجه نمیرسه... تو همش یه عده گفتن خیلی عالیه یعده گفتن خیلی بده! کاملا مشخص میشه که مث تخم مرغ شانسیه

کسی اگر اطلاعاتی داشت پیشاپیش از ارائش متشکریم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۹ ، ۲۲:۵۴
سپیدار

بالاخره مدرسه ها باز شدن و سر من به طرز ناگهانی شلوغ گشت

نمیدونم قبلنم گفتم یا نه ولی هر بار از سر بیکاری و با اکراه سفارش خیاطی قبول کردم یهو یه عالم کار سرم ریخته

از قضا اینبار یکی از پیجای شنایی اینستا دوره های مختلف اموزشی گذاشت برای حمایت از ناجیا و مربیای شنا که از اسفند بیکار شدن!

دوره ها رایگانن

یکیش دیجیتال مارکتینگ بود که من با تصور تولید محتوی توش ثبت نام کردم

فکر میکردم چند ساعت محدود باشه و مثل سایر دوره ها یکی بیاد یه چیزایی بگه و بره اما ۱۵ ساعته و ۲-۳تا مدرس داره که خیلی خوب درس میدن و تکلیفم میخوان

کلا کلاس تعاملیه.. خلاصه که خیلی سوپرایز شدم

مثلا من سئو نمیدونستم چیه! با اینکه خیلیم دیدمش اما نمیفهمیدم! الان دیگه فهمیدم p:

خیاطیای ذلیل شده رو هم باید تموم کنم تا اخر هفته که دیگه درسا شروع میشه باید بچسبم بهشون

امروز ددی نبود ۱۲ ساعت و مامان هم رفت خونه داداشش منم گفتم کار دارم فقط وظیفه رفت و برگشتشو بعهده گرفتم

در عوض موندم خونه کلی کار کردم از جمله ایجاد دو عدد سوراخ بزرگ در دیوار سنگ شده ی تراس و بیرون ریختن بعضی چیزا و جمع کردن یه سری وسایل و انتقال به انباری

عصری با مامی رفتیم قدم بزنیم ک اذان شد. نزدیک مسجد بودیم گفتم بریم نماز بخونیم (صرفا جهت ریا) پیر مرده دم در ورودی گفت باید چادر سرت کنی بیای

نفهمیدم دقیق چی گفت برگشتم نگاش کردم گفتم چی؟؟ حرفشو تکرار کرد منم لجم گرفت گفتم به شما ربطی نداره

و خب چیزی که زیاده ادم بیشعور و وقت نشناسه

حالا بماند که تو مسجدم همه یه طوری نگاه میکردن ( تیپ من کاملا ساده و پوشیده بود و غیر از روغن نارگیل هیچی دیگه به صورتم نزدم حتی! )

بماند...

با استاد گرامی قرار ملاقات برگزار کردیم دو روز بعد خبر داد مارو تو یه کلاسی ثبت نام کرده! البته بدون هزینه!! خدا این اساتید و زیاد کنه

کلاس ماساژه که ما برا کارمون لازمه یه مقداری بلد باشیم.. تا پارسال حداقل ۱ میلیون هزینه یادگیریش بود حالا رو نمیدونم

قبلش به یه دوست نسبتا قدیمی گفتم یادمون بده که جواب نهایی رو نداد چون حتما استخاره بد اومده!

ایشون فک کنم دیگه ابم بخواد بخوره استخاره میگیره

فقط باز بودن استخر میتونست حال اینروزامو عوض کنه..

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۹ ، ۲۳:۱۶
سپیدار

گفتم گوشیم به پی سی وصل نمیشه؟؟

خیلیا کمک کردن و نشد..

ساده ترین کمک این بود که رو یه سیستم دیگه امتحان کن گوشیتو و من مث همیشه لجباز با پوزخندی در دل میگفتم هه! از اون نیس که اینو باش...

خلاصه که طی فرایندی فهمیدم علتش نبود پورت نرم افزار گوشیم رو پی سیه

قبلا بوداااا نمیدونم چرا دیگه نبود شد!!؟؟

و در همین حین بنده طی حرکتی غیر حرفه ای مموری رو از گوشی خارج کرده و در رم ریدر گذاشتم و موجبات انهدامشو فراهم کردم

لعنتی میگفت فرمت کن تا بذارم بازش کنی!!

منم گذاشتم تو یه گوشی نوکیای قدیمی و دیدم بعلع همه فایلا سالمه..

امروز رفتم خونه دوست جان که با ابزار قدرتمندش سریعا فایلا رو انتقال بدم ولی نمیدونم چرا یه سریشون کلا خراب شدن..

خلاصه که کلی فایل از دست دادم..

درس عبرت شد که هیچ پیشنهاد کوچکی رو ریز نبینم

بعدشم فایلای عکس و سریع منتقل کنم

همینطور فایلای ضروری رو

حالا هی کم کم داره یادم میاد چیا پاک شده

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۹ ، ۲۱:۴۹
سپیدار

من همونیم که هر روز صبح به خودم قول میدم شب ساعت ۱۰:۳۰ تلفن و پرت کنم اونطرف و بگیرم بخوابم و هر شب خوابم نمیبره..

کلا با شب انگار راحت ترم

سالها پیش که مدرسه میرفتم لخصوص دوران دبیرستان یادمه شبا براحتی تا دیر وقت بیدار بودم و صبا دوست داشتم بخوابم اما اون موقع ها اگه مدرسه ام نمیرفتم اصولا اجازه خوابیدن تا بیشتر از ۸ و ۹ نداشتیم

به خودم قول میدم ورزش کنم هر روز.. ولی نمیکنم

قول میدم هر روز درس بخونم.. اما نمیخونم

قول میدم غذامو کنترل کنم.. اما نمیکنم

قول میدم.. 

این روزا پر از قولاییم که به خودم میدم اما عمل نمیکنم

انگیزه داشتن تو این شرایط واقعا سخته..

امروز تو خواجه رببع از روی سنگ قبرا که رد میشدم با خودم فکر میکردم آخرش همه مون قراره بریم زیر همین خاک

اون موقع اون زیر چه حالی دارم؟

میترسم؟

اینهمه خودخوری و حرص واسه چیه؟!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۵۴
سپیدار

دوست دارم هی انواع چایی دم کنم بخورم خوابم بپره بشینم نقاشی کنم.. خیاطی کنم.. کتاب بخونم.. برم تو هوای پاییزی رو برگای زرد راه برم.. بشینم.. 

خب شایدم خدا الان اینجوری دوس داره! چاره چیه؟

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۲۲
سپیدار

امروز رسما مدیر شیفت اعلام کرد که استخر و به اداره کار تحویل دادن‌.. این یعنی دیگه تمام. امیدی به این مجموعه نباشه

خب البته دور از انتظارم نبود. کسی ک استخر و اجاره کرده بود یه تاجر مایه داره و اینجا براش حکم فان و داشت کما اینکه خیلیم درامد داشت از این استخر بخصوص تابیتون گذشته که هر جای استخر اب جمع شده بود اونجا بتید کلاس تشکیل میشد!

شاید تا الان یه کور سوی امیدی ب استخر بود ولی به کلی خاموش شد

و من کسی که عاشق کارم بودم و زندگی و تفریحم کارم بود این روزا و از حالا به بهد فکر میکنم اینهمه سال عمرمو پای اینکار گذاشتم از حالا به بعد چه کاری میتونم انجام بدم؟؟ تو زمینه ورزش ک فعلا همه چیز تق و لقه

اصلا مگه تغییر شغل به همین راحتیه؟!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۲
سپیدار

رئیس فدراسیون شنا و نجات عریق که چندین مقام و منصب یا به قول خودشون کرسی مللی و بین المللی داره امروز استعفا کرده!

یه عده ابراز ناراحتی میکنن ک حیف شد و فلان... یه عده ام مث میگن کاری نکرده تو این مدت! 

گروه اولیا به گروه دومیا میتازن و ما هرچی میگیم خب باشه خیلی کارش درست بوده و زحمت کشیده شما یکی ازون هزاران رو بگین تا ما هم بدونیم و ناراحت شیم از رفتنش! اما هیچ کدوم نمیگن دقیقا چیکار کرده فقط میگن خیلی زحمت کشیده!

بعد یه مطلبی تو یکی از همین پیجا خوندم... فهمیدم تو این دوره که همه رئیس هیاتا خیلی دزدیدن و خوردن این کم خورده یا شایدم نخورده! احتمالا برا همین هی ازش تقدیر میکنن

والا اگه کسی هزاران کار کرده باشه یه جایی باید معلوم بشه دیگه!!

تو این چند سال اخیر فرت و فرت رو هوا ناجی مربی دادن بیرون.. ینی هرکی شرکت کرد قبول شد.. نظارت رو استخردارا و کارفرماها کمتر شد و اونام کلا هرچقدر دلشون خواست حقوق میدادن و میگفتن اگه نمیخواین نیاین!!! و کلا حقوقتون ربطی به ما نداره اداره کار باید حل کنه و اداره کارم میگفت هیات!!

بیمه هم که هموناییم ک داشتم قطع کردن

۷ ماهم هست که به خاطر کرونا بیکاریم بدون هیچ پشتوانه یا حمایتی جتی در حد حرف!!!!!

و همچناتم کسی نمیگه یکی ازون هزاران کار مفید ایشون تو این مدت چی بوده؟؟؟

اهان! امسال هزینه امادگیای ناجی رو افزایش ندادن :))) دستشون درد نکنه که تو شرایطی که کلا استخرا تعطیلن و معلومم نیس تا پایان سالم باز شن میان امادگی برگزار میکنن اونم وبینار!!!! والا ما تو امادگیا ۳روز مث اسب شنا میکردیم... کلی تکنیک میزدیم سی پی ار کار میکردیم حضوری و چقدرم خون به جیگرمون کردن پارسال... حالا وبینار؟؟؟؟

واقعا دستش درد نکنه ک تو شرایط بیکاری از جیب ناجی مربیا برای فدراسیون و هیات کسب درامد کردن!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۰۳
سپیدار

سَمی دوست خیلی خوبی بود. ما از ابتدایی با هم دوست بودیم البته اون موقع ها اونقدری صمیمی نبودیم.. در حد همکلاسی و اینا.. خونه هامون ۳کوچه فاصله داره

از راهنمایی دیگه صمیمی شدیم گرچه اصلا تو یه کلاس نبودیم ولی یادمه یه بار سر خیابون که رسیدم دوید اومد گفت بیا با هم بریم (یه همچین چیزی) و بعد ازون ما با هم رفتیم و اومدیم.. روزای خوبی بود.. دبیرستان از هم جدا شدیم.. اون رفت هنرستان نقاشی خوند و من یه دبیرستان مزخرف و به اجبار انسانی.. رابطه مون اولش یکم کمرنگ شد چون خیلی تلاش کردیم هردو یه جا بریم ولی نهایتا خانواده من طبق روال همیشه حتی ۱ میل از حرفشون کوتاه نیومدن..

رابطه مون دوباره با تماس من خوب شد بعد مدتی.. میکفت فک کردم از من خوشت نمیاد و نمیخوای دیگه باهم باشیم.. و بهترین دوست من باقی موند تا سالها

روزای سخت کنار هم بودیم و بهم کمک میکردیم .. تا اینکه ازدواج کرد.. خونه ش خیلی از من دور شد.. یادمه سال اول اصلا نرفتم.. واونم فکر میکنم نیومد.. یبار از دم در فقط.. سال بعد اومد نزدیک و من یبار رفتم اما بازم رابطه مون مثل قبل نشد.. چون زمانشو باید با شوهرش تنظیم میکرد و خب انتظار داشت منم طبق همون زمانبندی باهاش برنامه بریزم ولی خب من سر کار میرفتم.. تو اینمدت سالی یکبار همو دیدیم و حس کردم دیگه ما اون ادمای قبل نیستیم و حرف زیادی با هم نداریم

سالی یکبار ادم نمیدونه چی باید بگه! بعلاوه شرایطمون دیگه یکسان نبود.. دغدغه هاش تغییر کردن و موضوع حرفامون چندان مشترک نبود.. هیچ وقت دعوتم نکرد ک مثلا یه روز نهار بیا خونه مون! شاید توقع زیادیه از یه دوستی بیست و چند ساله!؟ 

در واقع همش من باید وقتمو باهاش تنظیم میکردم واسه همین نمیشد همو ببینیم

بعدم باردار شد و حالا هم یه بچه ۶ ماهه داره و تمام اینمدت هم همو ندیدیم..

اون زنگ میزد یا پیام میداد من راستش تنبلم یا به خاطر کارای جورواجورم فراموش میکنم.. و هر بار تقریبا میگه تو دیگه منو دوست نداری..

حالا چند روزه باز زنگ زده و میخواد همو ببینیم.. 

خب درسته ما خیلی دوستای خوبی بودیم اما من یه اخلاق بدی دارم که وقتی یکیو نبینم و رابطم باهاش کمرنگ بشه احساسمم بهش عوض میشه خیلی زود و باید بگم کمرنگ میشه..

از این بابت خودمم متاسفم حقیقتا ولی کاریش نمیشه کرد

ولی به هر حال الان تو یه فشار قرار گرفتم که برم این دوست قدیمی رو ببینم

اونم تو ساعات بین ۱۱ تا ۳ ظهر یا ۶ تا ۱۱ شب!

وقتی یه بچه کوچیکم داره قطعا قرار بیرون نمیشه گذاشت.. 

نمیدونم اصلا دیگه حرفی با هم داریم یا نه...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۹ ، ۰۸:۵۱
سپیدار

هر بار این جعبه آدامس اکشن و از رو میز برمیدارم یه دونه آدامس ازش برمیدارم و یک سومشو گاز میزنم و دو سوم باقی رو برمیگردونم داخل جعبه و همون لحظه به این فکر میکنم که اگه یبار یادم بره و به کسی آدامس تعارف کنم و از قضا همون ادامس گاز زده بیاد تو دستش چه عکس العملی باید نشون بدم؟

اصلا شاید طرف دیگه کلا ازم آدامس نگیره ( بهتر خب)

نظرتون راجع به ازمون استخدامی اموزش پرورش چیه؟؟ به نظر من که مزخرفی بیش نیست فقط یه پولی از ملت میگیرن و تمام

حالا مامانم گیر داده شرکت کن.. دارم فک میکنم ایشالا که از سن ما گذشته باشه اصن

مگه تو سایت سنجش اطلاعاتشو نمیزنن؟؟ چرا نبود پس؟

گوشیمم به پی سی دیگه جهت انتقال فایلای رسانه ای متصل نمیگردد همه روشهارو هم امتحان کردم الان فقط مونده بزنم ریست فکتوری

طرف تو ایران آدم کشته خشتک میزنن اعدام نکنین!بعدم که اعدامش میکنن اینجا میشه مرکز خشونت!! اونجا خودشون آدم میکشن کسی ام حق اعتراض نداره هیچ اینا هم نمیبینن حتی!!

میتونی انتخاب کنی هر چیزی رو نبینی یا ببینی به همین راحتی!

یادم از یه قسمت کتاب لُهوف اومد از سیدبن طاووس که نوشته بود یه نفر که بعد از حادثه کربلا نابینا شده دلیلشو پرسیدن ازش، میگه من شاهد همه چیز بودم و میدونستم حق با حسین (ع) هست اما هیچ کاری نکردم و بعدش در عالم خواب نابینا میشه..

حکایت ماهاست.. خیلی سخت نیست فکر کنیم چرا یهو اعدام یه قاتل اینجا باید برای یه عده ای اونجا که مردم خودشونو بیگناه میکشن مهم باشه!! و الکیم ربطش بدن به فلان قضیه

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۴۹
سپیدار

دیروز با مامی رفتیم یه جایی منبع این لوازم هنری و اینا.... یه عالم چیزی خریدم.. الان نگرانم مدرسه ها شروع بشه من چه جوری به علایق هنریم برسم؟!

باور میکنین ما هنوز نمیدونیم اسم متولد چیه؟؟؟؟ جالبتر اینکه من اخرین بار زائو رو دیدم حس کردم همین روزاست دنیا بیاره بچه شو ولی خودش چطور نفهمیده؟؟؟

یهو 4صبح دردش گرفته پاشده رفته بیمارستان تو راه تو ماشین کیسه آبش ترکیده و خودشم صداشو شنیده! بعد که بردنش بخش بعد نیم ساعت زایمان کرده! یعنی ممکن بوده هر آن تو راه این پدیده رخ بده!! واقع میشه مادر متوجه نشه؟؟ چون دکتر گفته دو هفته دیگه وقتشه؟؟ اونم مادری که بچه قبلیشم 2هفته جلوتر با همین آپشن اومد؟؟

سحر خانومم که قضیش تکذیب شد! حیف

دیگه مطمئن شدم کار با رنگ سردردامو خوب میکنه!

دیروز عصر خواهرم بچه هاشو آورد گذاشت و خودش رفت دکتر. 2تا پسر 4ونیم و 1ونیم ساله داره.با بزرگه مجبور شدم بازی کنم.. چقدم که من حوصله دارم! میگفت خاله تا حالا اینقد باهام بازی نکرده بودی خیلی خوش گذشت :)) تا حالا اصن باهاش بازی نکردم

کاش میشد تمام طول روز خواب و از زندگیم حذف کنم صد در صد.. خود خواب، احساس خواب، نیاز خواب.. فقط شبا بخوابم تا صبح و صبح تا شب فول شارژ

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۲۳
سپیدار

از همین تریبون اعلام میکنم که خانواده ما ساعت ۵ صبح یه دونه دیگه زایید

الان شدیم ۱۱ تا. یه تیم فوتبال. یه ذخیره کم داریم فقط که اونم استفاده نمیشه عموما

از نامبرده هیچ اطلاعاتی جز جنسیت و نوع زایمان در دست نیست

اینقد ازین لوس بازیا بدم میاد که اسم بچه رو نمیگن تا لحظه آخر که بری از نَنَش بشنوی :|

دکترا گفته بودن بین ۲۰ تا اوایل مهر! بعد کلی آزمایش و سونوگرافی... بیخیال پزشکی امروز صرفا پدیده ایست تجاری

محمدرضا فروتنم که میگن شده سحر خانوم

مبارکش باشه راحت شد طفلی. والا از اولشم این خیلی قر قمیش میومد :))

 

آها راستی من دوباره به سمت عمه جون ارتقا یافتم

امیدولرم که دیکه این آخری باشه حوصله سر صداها و لوس بازیاشونو ندارم مخصوصا دخترا

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۹ ، ۰۷:۵۶
سپیدار

طرفدارای فوتبال و اصلا درک نمیکنم. قرمز؟ آبی؟ یا بقیه اصلا.. حالا ادم یه چیزو علاقه داره دنبال کنه خوبه ولی دیگه داد و بیداد؟؟ گریه؟؟ دعواااا؟؟؟

همسایه بالایی استقلالیه. روز بازی استقلال و تیراختور فریااااد میکشیدااااا

اینقدم اقاهه با شخصیت و اروم و مودبه من باور نمیکردم این عربده ها متعلق به ایشون بوده باشه!

بعد باز میان تو اینستا ( مکان بی کلاسا به قولی! ) واسه هم کری میخونن و بحث و فوش فوشکاری

اصن از طرفداری یه تیم یا یه آدم چی گیر ما میاد؟؟

فک کنم بخش طرفداریم سوخته چون نه طرفدار کسیم نه طرفدار جماعت و درک میکنم

 

و آماااااا امروز به یه قابلیت دیگم پی بردم. چشتون روز بد نبینه دیروز بسیار زیبا طبق برنامم پیش رفتم و پری روز البته.. دیروز از ظهر نمیدونم به کدوم دلیل نامعلوم میگرنِ خَرَم شروع شد :( کم بود اولش ولی شب موقع خواب زیاد شد و تا صبم نشد مث آدم بخوابم و صبم باز با درد پاشیدم! به پیشنهاد مامی رفتیم وکیل آباد (خانوادگی) با این استدلال که بمونی خونه حوصله هیچیو نداری مث مرغای پر کنده / سر کنده؟؟ به گوشه فرو میری. که البته وکیل ابادم افتاب بود..

عاقا اومدیم خونه تو یه پیج هنری چشمم به شمع افتاد و پاشدم شمعای قدیمی رو آب کردم شمع جدید ساختم.. بدون امکانات و رنگ و قالب.. برا رنگش زرد چوبه ریختم خخخ

این که میگم قشنگ تا ساعت ۱:۳۰ مشغولم کرد و اخرشم یه چیز مسخره از آب دراومد ولی سردردم انگار یکم یادم رفت... بعد از ظهرم نشستم سر بساط نقاشی و رنگ کاری و ۹۹/۵% بهبود یافتم!

به این نتیجه رسیدم بعد ازین هروقت زبونم لال چنین موردی پیش اومد بزنم به کار هنری و نقاشی و اینا 

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۰۹
سپیدار

ینی درسته من این موقع شب به پشمک حاج عبدالله رو میز کنار تختم فک کنم؟؟ بعد وسوسه شم پاشم بخورم؟ بعد تبدیل به چربی بشه؟ بعد صب پاشم با چربیا دعوا کنم؟؟؟

نمیدونم این سر درد لعنتی کی و از کجا شروع شد اصلا؟

یه لایو دیدم یادم اومد که کار با دستگاه و چقد دوس دارم :(

من دلم میخواد برم باشگاه با دستگاه کار کنم خب :/ خونه قبلی خوبیش این بود یه عالم باشگاه مجهز نزدیکمون بود قیمتاشم عالی.. سالنای بزرگ و پر وسیله... هی هی هی

امروز تا حد زیادی طبق برنامم پیش رفتم. اگه این سردرد نمیومد همه شو اجرا میکردم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۳۷
سپیدار

شما حاضرین ورزشی ثبت نام کنید که قبل از این اوضاع و در شرایط عادی قیمت کفشاش 1میلیون و نیم بوده و حالا هم خدا میدونه! احتمالا 7-8 تومن!

یه همچین سمینار - وبیناری شرکت کردیم

با تشکر از فدراسیون که تو این اوضاع خوب بلده چه جوری پول به جیب بزنه

یه پیشوند پیشنیاز میچسبونه ته اسم سمیناراش و میفروشه..

نمیدونم هنوزم جون و حال حوصله ی بپر بپرای ایروبیک و دارم که برا مربیگریش اقدام کردم یا نه!؟

و خب از جمله سرگرمیهایی که برای خودم تدارک دیدم خیاطیه.. جدا حالشو ندارم ولی به دلیل اصرار و خواهشها ( بسکه کارم خوبه ) پذیرفتم کلیم برای مشتریام شرط و شروط گذاشتم

مشکلم اینه که وقتی شروع میکنم باید یکی بیاد از برق بکشه منو!

میخوام زود تموم بشه و زود تموم شدنشم یعنی گردن درد کمر درد اعصاب خورد و ازین حرفا

فکر میکنم بیش از اندازه پشتکار دارم چون برای انجام هر مسئولیتی دهن خودمو آسفالت میکنم کاملا

بالاخره باید بشه چندتا کارو با هم انجام داد

مثلا هم درس خوند هم تحقیقات اضافه انجام داد ( چون اصولا دانشگاه و استاد چیزی یاد نمیدن فقط یه سری اطلاعات جویده جویده تحویل میدن که باید بگردی سر و تهشونو پیدا کنی و بهم بچسبونی تازه بازم چیزی ازش در نمیاد) هم خیاطی کرد هم بورس کار کرد (خلاصش میشه کسب درآمد) خب اگه استخرم براه بود که عالی بود اما نیست! و هم کارای هنری مثل نقاشی رو سفال و شیشه و پلاستیک انجام داد هم تمرین خط داشت هم ورزش کرد و هم یه زمانی در روز حتما بزنی بیرون از خونه! این آخری خیلی مهمه

از هر کدوم یه ذره انجام بدی خوب میشه اما عموما تنبلی و بیحوصلگی افسردگی 3روز یبار مانع میشه و همیشه ام چندتاشون قربانی میشن

کارامو نوشتم و گذاشتم جلو چشم و کما بیش انجام میدم اما اون ته ته یه حس خالی شدن هست که نمیذاره

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۰۱
سپیدار