خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

وبم قشنگ شد نه؟ میدونستم

خب من باز برا خودم کار تراشیدم. عنقریبه که ببینین دارم خود زنی میکنم اینجا

شدم مشاور بورس و سهام عدالت. دارم دوستامو یکی یکی تشویق میکنم به اندکی فعالیت. بالاخره با کمترین فعالیت هم میشه یکمی سرمایه گذاری داشت و افزود

مثلا ممکنه ۲۰۰ هزار تومن بیکار داری میتونی بندازیش اون تو بعدها ببینی ۲۰۰ هزار تومنت زاییده چقد شادمان میشی :) 

کار سختیم نیس یبار انجام بدین یاد میگیرین. البته منظورم اون کارای حرفه ای و خفنش نیستا. منظورم اوناییه که وقت ندارن و حال ندارن

هوا هم به جاهای خوبی رسیده. پنجره رو باز میکنی بعد میچپی زیر پتو حالشو میبری تا صب

و خب گاهیم مجبور میشین صبح در حالت انفجار خودتونو به سرویس برسونید امام مهم نیس سعی کنین قبل خواب آب نخورین

با توجه به نزدیک شدن به دوران نشستنهای طولانی باید دوتایم مجزای ورزشی در نظر بگیرم برای خودم وگرنه که این کمر ( یا فنر؟ ) همکاری خوبی با من نداره. اصلا هیچ کدوم از اعضا و جوارحم باهام همکاری ندارن 

شنا هم که بسلامتی خبرش اومده در دانشگاه مجازی و عملی قاطی برگزار میشه

چشممون روشن

تا قبل ازینکه فقط عملی بود و اونهمه میومدن استخر باز داغون بود شناهاشون این بچه های تربیت بدنی دیگه وای به الان که مجازی قراره بگذرونن

ولی خب منم بر میدارم به همین هوا برم خودمو تو اب بندازم 

 

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۰۳
سپیدار

طی یه حرکت گاز انبری تمام هرزنامه هامو پاک کردم. دیگه شب خوابم میبره P:

گوشیمم یه حرکتی زده که وصل نمیشه به پی سی! نمیدونم چرا و چگونه..

دیشب تو خواب به یکی از اساتید چاق کچل ترکمون داشتم میگفتم که میخوام حسابداری یاد بگیرم.. گفت خل بازی در نیار :| کتاب تالیف کن! فک کنم بهم الهام شده حالا موضوع بدین بشینم کتاب تالیف کنم :]

یکی از سمینارای مسخره ی هیات همگانی رو ثبت نام کردم حالا فردا از 8:30 صبح تا 3:30 عصر باید بشینم پای پی سی

این حرکتمم در جهت گرفتن یک مدرک و کسب یک تخصص در خشکی بود

بعدم دیگه میخوام قشنگ برم تو بورس فعال شم.. الان دیگه تو این موقعیت هیچ کاری به نظرم نمیاد :/

یه اقدام مهم دیگمم اینه که به رنگ کردن موهام دارم فکر میکنم -_-

و میدونم از دو روز دیگه که دانشگاه شروع بشه رسما دهنم سرویسه.. پایان نامه و سمینار و آزمایشگاه!!! که نمیدونم چه جوری قراره سر و تهشو هم بیارن؟؟ و دو تا درس مهم دیگه با دوتا استاد کاملا به درد نخور...

از من که گذشت ولی هرکی خواست آسیب شناسی بیاد دانشگاه (بخونید تیمارستان) بین المللی (!!!!!!) امام رضا بگین اصلا نیاد حتی اگه مجانی بود. ما تو گروهمون یه دونه استاد تو رشته خودمون نداریم!!!!!

راستی پاییز دوست میدارید آیا؟؟؟ من بسیار دوست میدارم.. گرچه که امسال یه جور خاصی خیلی دلگیرتر از حالت عادیه ولی خب.. چون میگذرد غمی نیست..

تابستون مثل یه دختر لوس و ننره که دائم داره قر و ناز میکنه و با کتک فقط میشه تربیتش کرد

اما پاییز یه خانم موقر و با شخصیته

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۰۰
سپیدار

بعد از عمری که با عشق پای ورزش گذاشتم حالا دارم به این نتیجه میرسم میشه چیزای دیگه هم یاد گرفت و کارای دیگه هم انجام داد

اومدیم و استخرا تا سال دیگه هم باز نشدن!

یادم اومد یه زمانی حسابداری و دوست داشتم

حالا بهش فکر میکنم ک برم یاد بگیرم

۱۰ - ۱۲ سال پیشم یه ۳ واحدی گذروندم یادش بخیر.. به کل از حافظم محو و نابود شده

کاش عاشق خیاطی بودم ولی واقعیتش اونو فقط برا خودم دوست دارم اگه کسایی بودن که دوخت و دوز و انجام بدن خوب بود. من خودم طرح و الگو میزدم فقط

با ارایشگریم اصلا حال نمیکنم وگرنه مدرک ارایش پیرایشمو از ۱۵ سال پیش هنوز دارم

حالا که فک میکنم میبینم از هر انگشتم یه هنر میریزه ولی هیچ کدوم الان بکارم نمیان!

یا شایدم من بلد نیستم به کار بگیرمشون :/ 

من واقعیتش بین راه های مختلف گیر کردم.. 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۴۹
سپیدار

مردم ماهم که فازشون معلوم نیس چیه! با لباس مشکی روز تاسوعا عاشورا خودشونو رسوندن لب ساحل!! شما اگه اعتقاد داری به چنیت روزایی که خب نباید دنبال تفریح و خوشگذرونی باشی اگرم اعتقاد نداری اون لباسای مشکی چی میگه

حالا اینکه تو شرایط کرونا مسافرت اونم شمال عقلانی نیست بماند.. چون ماها ک نرفتیم نه دلمون گرفته نه خسته شدیم نه اصلا عقلمون میرسه که بریم سفر!

واقعا دلم میخواد بدونم وقتی بگن کرونا نیست و هیچ خطری نیست چیکار میکنن؟؟ همه میرن سفر؟؟ جاده ها شلوغه میشه حسابی؟ بلیط هواپیما و قطار و اتوبوس پیدا نمیشه؟

یاد حرف مامانم میافتم که میگفت یه زمانی با خودم فکر میکردم یعنی میشه جنگ تموم بشه یه روزی؟ حالا حس منم به کرونا و این وضعیت آشفته مملکت همینه

میشه یه روزی حداقل ۵۰ % شرایط اوکی باشه؟؟

این چند وقته هرچی به دستم رسیده رنگ زدم.. تازه دستم اومد چه جوری رنگ آمیزی کنم و طراحی و نقاشی کنم. باید برم قوطیای بزرگ بگیرم

ولی خب بزودی هم دیگه باید بچسبم به درس و پایان نامه

به پیشنهاد دختر خالم باهاشون دوبار رفتم کوه

خوب بود خوش گذشت

بماند که میخندیم کلی .. اما در کل کاری به هیچ چیز و هیچ کسی و هیچ حرفی ندارم.. همینکه یه مسیری راه میرم و میرم بالای کوه و هوای خوب و ... برام کفایته

و حیقیتش اینکه میخوام خودمو به چالش بکشم و ببینم چطور درس پس میدم

منظورم رفتار و افکار عاقلانه تو شرایط موجوده.. یعنی هر شرایطی که پیش بیاد

از خودم توقع دارم خیلی عاقلتر شده باشم

به جای اینکه خودمو دور کنم یا دعا کنم فلان و بیسار نشه و نباشه باید یاد گرفته باشم که اولا میتونم نذارم خیلی چیزا نشه دوما اگرم شد عکس العمل منطقی نشون بدم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۲۵
سپیدار

روزای محرم مخصوصا تاسوعا یاد عمه میافتم

هر سال روضه میگرفت و شله میداد

اهل نماز و روزه و اینا نبود

از وقتی ما بچه بودیم مهمونیای مختلط و مشروب و سیگار و دوستای آنچنانی

روضه هاش ک میشد خودشو دختراش از قبل مدلای خاص لباس و میدادن براشون بدوزن و ارایش و کفش خاص و .. مهمونا هم یه تعدادی همون جوریا بودن

البته که دوستاشون نبودن.. یه تعدادی فامیل دور و نزدیک خودمونو داماداش..

یادمه همیشه غر میزدیم چون دوست نداشتین بریم.. ولی باید میرفتیم

با همه ی اینا تو روضه عمه یه طوری از ته دل گریه میکرد..

این سالای اخر یکم عوض شده بود

چقدر کوته فکر بودیم و چقدر حالا دلم میخواست باشه..

چقدر دلم براش تنگ شده

کاش زودتر عاقل میشدم

کاش همه میفهمیدیم قرار نیست همه دنیارو از زاویه دید ما ببینن!

کاش زودتر یاد میگرفتیم هیچ چی موندنی نیست حتی جون آدما!

اینقدر دنبال کم و کسر بقیه نباشیم و اینقدر خودمونو بی عیب و نقص نبینیم

خدایا چقدر کوته فکر بودم... 

کاش اینقدر دنبال قضاوت و دستچین آدما نبودم

و قطعا همش کمبودهای خودم بود که در دیگران میدیدم

میتونسم از بودن کنار خیلیا بیشتر لذت ببرم

بیشتر آرامش داشته باشم

چقدر دلم برات تنگ شده... 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۳۲
سپیدار

از ادمایی که دائم غر میزنن خوشم نمیاد

مثل یکی از دوستام که هر بار همو میبینیم همون حرفای تکراری و غرغرا رو شروع میکنه.. منم برای همین سعی میکنم زیاد نبینمش

میدونم الان میگین خودتم اینجا دائم غر میزنی

آره ولی خب اینجا فرق داره

شما صفحه رو باز میکنی میبینی باز من پرت و پلا نوشتم خوشت نمیاد میگی شت! و با چند تا بد و بیراه صفحه رو میبندی یه صفحه دیگه باز میکنی بعدم اصلا یادت نمیاد من چی گفتم! 

میتونی انفالو کنی ک دیگه نخونی حتی یا تا هر وقت حال کردی باز نکنی صفحه مو

به همین راحتی :)

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۴۳
سپیدار

من ترجیح میدادم یه بچه ی طلاق باشم تا کسی که هر روزش وسط دعواهای مزخرف و یکی به دو کردنای بی سر و ته پدر و مادرش سپری میشه و حرفایی که میشنوه رو در استانه ۳۴ سالگیش نمیتونه هضم کنه!!

و تمام این دعواها و بحثا دلیلش یه چیزه! یه نفر با گذر زمان تغییر کرده و تازه فهمیده چقدر اشتباه کرده (م) و طرف دیگه مستبدانه در مقابل هر تغییری بشدت مقاوت میکنه و نمیخواد هیچی رو بپذیره. شکافی به اندازه حداقل ۲۰ سال بین این دوتا ادم ایجاد شده که تیر و ترکشاش به منم میخوره

دفه اخرتون باشه میرین زن و شوهرارو اشتی میدین و پا درمیونی میکنین

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۰۸
سپیدار

فک کنم کنکورم بالاخره تموم شد. هرچی فکر میکنم اصلا یادم نمیاد اولین سالی که کنکور کارشناسی دادم کجا و چه جوری بود!

فقط یادمه اونقدری نخونده بودم..همون سال پیش دانشگاهی بودم دیگه. کلاس کنکورم فقط عربی رفتم که ای کاش نمیرفتم همش چرندیاتی بود که اصلا تو کنکور نیومد!

رتبه سال اولم 13500 شد (انسانی) . چقدر از رتبم شرمنده بودم و فکر میکردم الان اون دوستام که خیلی تیریپ درسخونی بودن و معدل و نمراتشونم بهتر از من بوده چه رتبه های عالی آوردن.. اولین کسیم که بهم زنگ زد یکی از دوستام بود که یه دختر تهرانی خیلی پر سر زبون و اعتماد به سقفی بود.. نمره های خوب بود و کلا درساش خوب بود.. گفت بهم تبریک بگو قبول شدم! تو دلم اه حسرتی کشیدم و گفتم جدی خوشبه حالت چند شد رتبت؟ گفت 31000 !!!!! غیر انتفاعی حسابداری قبول شدم!

خب غیر انتفاعی مخصوصا اونموقع که کسی زیاد شرکت نمیکرد... بماند. ولی جا خوردم کلی بعد که از من پرسید و رتبمو گفتم فکش افتاد!

بعد بیشتر بچه ها رو دیدم با رتبه های بالاتر از خودم.. بین دوستام یادمه یکیشون که تو مدرسه ما نبود و یکی از مدارس خفن بود اون روزانه فردوسی روانشناسی بالینی قبول شد همون سال اول

یکی از دوستامم رشته علوم تربیتی با گرایش مدیریت و برنامه ریزی آموزشی و دانشگاه پیام نور قبول شد و رفت همون سال و یادمه دو سه باری با هم بعدش حرف زدیم میگفت رشته مسخره ایه و من با خودم میگفتم اخه اینم رشته اس؟؟ همش چرته عمرا من همچین چیزی بخونم..

نشستم که یکسال درس بخونم خیر سرم ولی تا مهر و آبان که درگیر دوره ها و دیپلم آرایشگریم بودم شایدم بیشتر! بعدشم هی با مامانم میرفتیم بیرون و گردش و تفریح :) البته خرید بیشتر

از روند درس خوندنم راضی نبودم از رشتمم که متنفر بودم و زمانم داشت میگذشت که یهو 2-3 ماه آخر دیدم ای داد! اینجوری بگذره من بازم قبول نمیشم که! نشستم یه عالم خوندم و خلاصه کردم و تست زدم..

قوانین و شرایط خونه ما یه طوری بود که هیچ کی نباید تو خونه تنها میموند!

همه جا هم باید همه با هم میرفتیم

ضمن اینکه رو من اصلا حسابی برای درس و دانشگاه باز نمیکردن و میگفتن تو که قبول نمیشی الکی نخون..

ولی بگم از بس جدی بودم تو دانشگاه رفتن فقط نشسته بودم میخوندم و میخوردم

هیچ جا هم نرفتم..هیچ مهمونی و گردش و تفریحی..بماند که سر این موضوع چقدر دعوا کردیم..

روز قبل کنکور اومدم لباسایی که میخواستم بپوشم و به عادت همیشه مرتب کردم و اتو کاری و ... دیدم یا خدا هیچ کدوم از شلوارام پام نمیشه!

مانتوهامم خیلی تنگم شده تو همین 3ماه.. از خواهرم مانتو و شلوار گرفتم و روز بعد با اونا رفتم ولی یادمه حتی همون شلوار کتونی که مال خواهرم بود و از مال خودم یکم راحت تر بود وقتی میخواستم بشینم انگار میخواست تو پام منفجر بشه.. خلاصه که وقتی نشستم ناچارا کمرشو کامل باز کردم وقتیم تموم شدم و پاشدم برم دنبال یه گوشه میگشتم که ببندمش

حتی یادمه که دانشکده الهیات دانشگاخ فردوسی کنکور دادم..بارون اومده بود و من وقتی رسیدم خونه دیدم قطرات گل روی شلوار کرمی تا پشت زانوم نشسته و بعدا هم پاک نشد به نظرم!

یادمه از سر جلسه که اومدم بیرون با خودم گفتم چه آسون بود قبول میشی :)) البته این حسو بعد تمام امتحانامم دارم..

و در نهایت شدم 4525 و دقیقا همون رشته نفرت انگیز اون دوستم..فقط چون دانشگاه فردوسی بود رفتم.. تا مدتها هم پزشو همه جا میشد داد :)) اصلا اسم دانشگاه و که میاوردی دیگه کسی توجهی به اسم رشتت نمیکرد

حتی تو جلسات خواستگاری میپرسیدن کدوم دانشگاه میگفتم فردوسی کلی ذوق میکردن و میخواستن که دیگه جوش بدن هرطور شده .. ( خل بودن)

جالبه عکس العمل خانواده خودم وقنی شنیدن این بود که دارم الکی میگم یا شوخی میکنم!

با همه اینا من اونقدر عاقل نبودم که از دبیرستانم رشته درست حسابی انتخاب کنم و با هدف برم دانشگاه.. فکر میکردم روانشناسی رو دوست دارم ولی بعدها فهمیدم اصلا از کار مشاوره و وکالت و این چیزا خوشم نمیاد فقط تحت جو و اینکه میگفتن بهترین رشته های انسانی هستن منم به سمتشون کشش داشتم

اصلا میخواستم فقط برم داشنگاه که رفته باشم!

هرچند با خودم میگفتم میخونم تا تهش... ولی هیچ وقت دوسش نداشتم

چقدر زود گذشت 14 سال مثل برق و باد..

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۲۴
سپیدار

 

اینم خودم درست کردم. طی ۳ روز که فاقد اعصاب و روان بودم

فک میکنم اتاقم با این موجودات زنده یکم روح بگیره

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۳۹
سپیدار

دیروز همکارا قرار دورهمی تو یه کافه داشتن. اولین دلیلی که مرددم کرد همین بیماری و جمع شدن ۱۰-۱۲ نفر همزمان سر به میز بود و یادم از تمام کافه هایی اومد که هر شب تو پیاده روی میدیدم و تاسف میخوردم ازون همه شلوغی

اما شاید چیزی مهمتر تو ذهنم بود که اگر بیماریم نبود معلوم نبود برم یا نه. حضور کسی که رابطه خوب و دوستانه ای باهم داشتیم و همیشه از دیدنش خوشحال میشدم اما متاسفانه وارد یه رابطه کاری با شوهرش شدم ( به پیشنهاد و اصرار خودش ) و در ادامه با یه مرد عوضی چاله میدونی مواجه شدم که دنبال چیزای دیگه ای بود و در نهایتم نه تنها حق و حقوقمو درست حسابی نداد و کشید بالا کلیم اعصاب و روانم و بهم ریخت تا مدتها.. طوری که از هر دوشون متنفر شدم. یادمه روزی که خیلی پریشون بودم و مدیر شیفت توسط دوست و همکار قدیمی و صمیمی چندین سال قبلم متوجه شده بود و بهم گفت " تو بین یه عده گرگ افتادی! خیلی حواست باشه" و گفت اگر فلانی حرفی زد جوابشو بده اگرنه دنباله شو نگیر و شوهرشو بلاک کن همه جا چون بهت تهمت میزنن.. همیشه نگران من بود و اگه پیش میومد از کسی دلخوری داشتم دنبال گرفتن حقم بود.. خب شاید به این خاطر که من زیادی ساده بودم و هنوزم شاید هستم! ساده ازین جهت که خیلی چیزا واقعا برام مهم نبوده و نیست.. اغلب به روی ادما نمیاوردم و همین باعث شد مدیر جان بهم بگه " نذار تو رو گوسفند فرض کنن! حرفتو بزن که بفهمن فهمیدی " و خب دیدم راستم میگه.‌‌. به هر حال فاصله مو حفظ کردم.. شاید خودخواهانه یا متکبرانه به نظر برسه یا هر چیز دیگه ای اما کسایی که بیشترشون در حد دیپلم بودن و از اولم ورزشکار نبودن و از پشت سینک ظرفشویی یهو تصمیم گرفتن بیان تو کار و جز یکی مابقی بچه های پایین شهر بودن و تمام فکر و ذکرشون عملای جراحی و پرسینگ و ناخن و ارایش و پروتز و .... هست قطعا آدمای در سطح خودم نبودن و نیستن و من باید از یه جایی به بعد به همه شون استپ میدادم! گرچه که هیچ وقت دعوتهای بیرون رفتناشونو قبول نکردم حتی همون موقع که مشکلی نبود.. به هر حال از اون روزی که یکم فاصله گرفتم و محتاط تر شدم تغییر رفتاراشون کاملا مشهود بود. محترمانه تر ! انگار تازه یه عده متوجه جایگاهشون شدن

همیشه نادیده گرفتن و بی تفاوت رد شدن جواب نمیده. گاهی وقتا باید یکم خودخواه تر و مغرورتر باشی 

در هر صورت که تجربه خیلی بدی بود و با اینکه ماه ها ازش گذشته دلم با این آوم کاملا صاف نشده.. هیچ وقت هم راجع به این موضوع با هم حرف نزدیم. در واقع دیگه اصلا با هم حرف نزدیم! چون من تا یکماه بعد اون جریانات ندیدمش و روزیم ک دیدمش کاملا نادیده گرفتم وجودشو

شاید از دید اونا همچنان موجود کم عقلیم که هزینه ای رو که میتونم صرف عمل زیبایی بینی و کارای دیگه کنم به دانشگاه و درس دادم ( چیزی که بعضیاشون همون موقع گفتن بهم تو شوخی و خنده ) ، به نظرشون عحیبه که چرا ارایش نمیکنم.. هر روز یه رنگ به موها و ناخنام نمیزنم.. چرا حجاب دارم.. چرا دوست پسر ندارم.. چرا مهمونی و ... نمیرم

و به نظر من چقدر عجیبه که این چیزا جای تعجب باشه! 

اخرش اینکه یه دختر مجرد همیشه باید حد و حدودشو با دوستای متاهلش حفظ کنه و حواسش باشه.. چون با کوچکترین بی توجهی در معرض بدترین اتهاما قرار میگیره

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۳۶
سپیدار

 

آدم باید خیلی نادون باشه که از استراحت و بخور و بخواب لذت نبره!

خب برای یک فرد معتاد به کار یکم سخته . اما حالا فکر میکنم بعد 6 ماه تقریبا عادت کردم

میدونم هنوز پرت و پلا میبافم هر از گاهی که خودمم نمیدونم از کجا میان

ولی خب حالا که تو موقعیتیم که استرس رفتن سر کار و دانشگاه و دیر رسیدن و شدن و نشدن هیچ چیزی رو ندارم چرا نمیتونم مثل یک انسان متمدن در عین آرامش از زندگیم اذت ببرم

یه روزایی مثل امروز همه چی گل و بلبله و یه وقتا هم یهو خون جلو چشامو میگیره میخوام نه خودم نه هیچ کس دیگه زنده نباشه اصن

غریبه و آشنا هم نداره

یکی نیست بگه دختر جان!!! بشین با خیال راحت اون چیزایی که دوست داری سرچ کن

صبح برا خودت با آرامش ورزش کن

چارتا چیز میز هنری درست کن حالشو ببر

زشتم شد بنداز دور فدا سرت

حالا اون لا به لا درساتم بخون گاهی

والا

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۱۸
سپیدار

قدیما از تو خود بیان میشد عکس اپ کرد حالا انگار نمیشه! شایدم با موبایل نمیشه

به هر حال شانس دیدن تصویری که براتون در نظر داشتمو از دست دادین 

بریم سر یه موضوع دیگه

یکی از همکارا پستی گذاشته بود راجع به سختگیریا تو کلاسای اموزشی.. یاد دوران پر استرس مربیگری افتادم

اینقدر به پای کرال پشتم گیر داد که دیگه بعد کلاس فلج بودم . میگفت پاهاتو از بالا نمیزنی! دیگه کم مونده بود از گردن پا بزنم! یادمه بعد کلاسا و حتی بعد تموم شدن دوره پاهام به قدری گرفته بود که حس میکردم از کمر تا پایین کلا دوتا چوب خشک شده بهم وصله

هرکیم میدید میگفت خوب میزنی این مدرسه یک تنه اصرار داشت حرفشو عوض نکنه!

ازون طرف پای قورباغه مو اینقد خوب می نم میگن عین خود قورباغه میزنی '_'

که البته باید بگم یه نقص عضو باعثش شده که خوب بزنم. در حالت عادی شما وقتی ایستادین و پارو از زانو خم میکنید به طرف عقب و بعد پاشن۶ رو در همون حالت خم شده میخواین بیارین پهلو نباید بیاد اما پای من میاد و این نشون دهنده ی ضعف رباطای داخلی زانومه. اصن لعنتیا خاصیتشونو از دست دادت وگرنه نباید بذارن پاهام برن اونور که!

تازگیا هم حس میکنم کشکک پام جا به جا شده یه قدری !

خلاصه که به قیمت نقص عضو مربی شدیم حالا راحت استخرا رو تعطیل میکنن

الان یه طوری شدم هرجا جوب ابم ببینم دلم میخواد شیرجه بزنم توش

اصلا انگار آب میخواند به خود مرا

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۰۰
سپیدار

ینی اگه یه بوگاتیم دست من بدن ( چه شکلی هست اصن؟) من بعد ۶ماه تو خیابون میمونم و ماشین روشن نمیشه!

امروزم تیبای قشنگم منو نرسیده به فرامرز نگهداشت و روشن نشد. خیلی شیک و زیبا اونم در حالیکه تو هوای گرم جهنمی امروز شیشه ها بالا و باد کولر مشغول خنک کردن من بود و منم با موزیک فلشم ضرب گرفته بودم و میخوندم و مینواختم!

و تازه یه سری رنگ و منگ خریده بودم جهت انجام کارای هنری که با کلی ذوق داشتم میبردمشون منزل ( الان تیبامو با بوگاتیم مقایسه کردم) 

تازه قبل بیرون اومدنمم به والدین لبخند زدم! دیگه ببینید چقدر امروز دختر خوبی بودم!

یه پیر مرد گلفروش اومد هول بده ماشین و ببرم کنار طفلی زورشم نمیرسید یه اقای مسن دیگه بهش پیوست.. دیگه بماند چقد افتاب خوردم و طی چه فرایندی کار به پایان رسید و در نهایت باطری رو تعویض کردم

میگت عمر مفید باطری ۲ساله ولی خب باطری این بیچاره از ۹۵ همون مال کارخونه بوده 

بعد فهمیدم تو شرایط بحرانی هنوز هم با وجودیکه خیلی سعی میکنم خونسردیمو حفظ کنم بازم خون کافی به مغزم نمیرسه

چقد بده ادم اینجور مواقع وحشی میشه و به کسایی ( خانوادش) که نگرانن و سعی دارن از دور کمک کنن میپره :( تازه ذوقمم برا رنگ کردنیا پرید :/

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۵۵
سپیدار

کشتن ما رو از بس روز چپ دستا رو تبریک گفتن

از بس این دانشمندان یگانه ی عالم هستی رو ستودند

بابا خوش به حالتون که اون دستتو به قلبتون نزدیکتره 

والا بعضیامونم به چه چیزایی افتخار میکنیماا

ماه تولد مثلا. اصن همه سلطانن.. همه خاصن همه تکن 

بیخود نیس کرونا میگیریم 

حالا امشب شهاب باران بود کی میدونست؟؟ هیچ کی

دلم کویر میخواد :( دلم میخواد یه همچین شبی تو کویر باشم در حالیکه دراز کشیدم و پتو رو دورم پیچیدم شهابا همینجور بریزن :( بعد تو ستاره ها غرق بشم :( 

میخواستم به عادت هر شب برم پیاده روی مامان گیر داد منم میام

گفتم پس بیا بریم گل محمد کفش بگیریم

کفش و گرفتیم ( الان یادم اومد برگه های قرعه کشی و ریختم دور 😑 ) بعد رفتیم طرقبه نماز بخونیم ( ریااااا ) چون جا نبود بازار بعثت پارک کردیم.. بعد رفتیم پیش فامیل نزدیک که اونجا کاسبی داره و طبق قرار قبلی به مامان اینا پیشنهاد داد برا من انگشتر فیروزه بگیرن :)) البته این قرار قبلی رو ماه پیش شوخی وار مطرح کردیم فک نمیکردم عملی کنه.. برای تلطیف روحیه خودمم اسمارتیز و لواشک خریدم

مشهد نقره خوب و مطمئن و منصف خواستین بگین که آدرس بدم غیر ممکنه از خریدتون پشیمون بشین

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۰۲
سپیدار

موضوع اینه که من کارمو خیلی دوست داشتم

چون معلم بودن و یاد دادن و دوست داشتم اما نه تو محیط خشک کلاس درس

ورزش و تحرک و دوست داشتم و آب و از همه بیشتر

گرچه که اوضاع کاریمون اونقدرا خوب نبود و منم یه مربی معمولی بودم و ناجی دیگه با اکراه قبول میکردم سر شیفتا بمونم

و شاهد بودم کسانی به خاطر دوستیای قبلی با مدیر چطور خودشونو جا کردن ...

و دیدن بچه های تیم که هیج وقت دغدغه کار و نداشتن منو یاد دوران کودکیم و ممانعت پدر جان از شرکت تو مسابقات و تیمها مینداخت..

اما به هر حال کارم بهم حس استقلال میداد حس بزرگ شدن، فکر پیشرفت کردن، مفید بودن

تفریح و زندگی من کارم بود

هیچ وقت نتونستم خودمو جوری که نیستم نشون بدم یا همرنگ بقیه بشم

در عین رابطه خوبی که با همه داشتم قاطیشونم نشدم خیلی

البته که باید اعتراف کنم عوض شدم.. سالهای پیش یه ادم پر سر صدا و پر جنب و جوش و این سالهای اخیر آرومتر 

به هر حال الان ۶ ماهه که بیکارم. از کار مورد علاقم دورم و انگار هیچ کار دیگه ای از دستم بر نمیاد. انگار یه موجود غیر مفید و غیر فعالم. انگار خالیم!

و مثل همه ی اینجور مواقع آرزو میکنم کاش پسر بودم.. خیلی کارارو میتونستم برم دنبالش بدون دغدغه نگاه ه و رفتارهای آزاردهنده ی مردهایی که انگار همیشه و همه جا دنبال فرصتن

اصلا دنیا انگار دنیای عرضه ی ادمها شده نه صرفا تخصص یا هنر و تعهد کمترین اهمیت و داره

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۵۵
سپیدار

دیروز دوست جان گفت بیا بریم پیاده روی

گفتم بیا.. رفتیم.. این کارناوالای شادی خدا خیرشون بده میخوان شادمون کنن فقط ایشالا که کسی اون وسط آلوده به کوری خان نشده باشه! والا کیپ در کیپ ماشینا قطار بودن یه مسیر طولانی شاید اندازه ۴-۵ ایستگاه اتوبوس ( حتی بیشتر)

۲ تا از محضرای بین راهم باز بود از توش آدم میجوشید! بدون ماسک و .. اصن ولش کن

کافه ها و سیگارا و تجمعشونم ک مث همیشه برقرار

یه خانومه رو این وسط دیدیم چادرشو بسته بود دور کمرش دوچرخه سواری میکرد!!  فازا ماذا؟؟

خلاصه که همه چی گل و بلبل بود

شب دوست جان پیشنهاد داد امروز بریم گلمکان منم سریعا پذیرفتم

جاتون خالی بساط جمع کردیم

و چقدر خوبه آدم یکیو پیدا کنه روحیاتش اینهمه شبیه!! گرچه که اعتقاداتش کلا متفاوت باشه. گفتم نهار چیکار کنیم؟ بیرون ک مطمئن نیست بخریم بین راه.. بعد از چند تا پیشنهاد گفتم نون پنیر و همینم قبول شد! همه چیز ساده و راحت.‌

دیگه نگم که راهم یبار اشتباهی رفتیم دوباره دور زدیم.. اصن چیز مهمی نیس مشکل از مسبره قطعا

بعدم سر از یه جایی دراوردیم خلوتتتتتت پرنده پر نمیزد ... دیگه از خلوتیش خودمونم حقیقتش ترسیدیم برگشتیم..

دست آخر یه جایی پیدا کردیم رودخونه و دو طرف باغ فرش انداختیم و نشستیم و دیدیم به به!! بالا سرمون درختای آلبالویه.. نمیدونم مال کسی بود یا نه چون جلوش هیچ حصاری نبود اما ازونجایی که خیلی خوشمزه بود و خیلیم چسبید احتمالا حلال نبوده

همینقدر ساده و راحت رفتیم و قدم زدیم و عکسای چرند و پرند گرفتیم و برگشتیم

خلاصه که پیدا کردن آدمی خیلی شبیه خودت از الطاف خاص الهیه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۴۹
سپیدار

مدتهاست یا بهتره بگم سالهاست برام سواله که " تا کجا باید به پدر و مادر خدمت کرد؟ " تا کجا باید از خودت و خواسته هات بزنی؟ تا کجا باید همه کاراشونو بکنی؟

اصلا معنی نیکی به پدر و مادر چیه؟؟ حد و مرز نداره؟؟

اینکه پدر و مادرا بچه دار میشن تا عصای پیریشون باشه درسته؟؟ ینی یه موجود زنده رو میارن تو این دنیا و انتظار دارن تا پایان عمر مطابق میلشون زندگی کنه؟

اینکه انتظار دارن بچه ها دائم دور و برشون باشن درسته واقعا؟؟

بارها و بارها شنیدم و دیدم که میگن فلانی چند تا بچه دلره الان که پیره هیچ کدوم نیستن و هر کسی یه کشور و شهریه و مادرشون یا پدرشون تنهان و .... بعد میشینن افسوس میخورن به حال اون بچه

مگه اون بچه هم یه موجود مستقل نیست؟؟

مگه حق حیات نداره؟؟ حق زندگی مستقل نداره؟؟

انتظار دارن همیشه و تو هر شرایطی بهشون کمک کنی و در واقع اونارو به خودت ترجیح بدی تا عاقبت بخیر بشی!!

من دخترایی رو میشناسم که پای پدر یا مادر پیر و الزایمری شون موندن و خیلی فرصتا رو از دست دادن و خودشونم شدن آدمای پیر و افسرده..

اصلا این چه برنامه ریزیه که بچه بیاریم تنها نباشیم.. بچه بیاریم عصای دستمون بشه.. بچه بیاریم تو پیری جمعمون کنه.. 

چرا اینهمه وابستگی؟؟؟ 

وقتی خدا هست چرا بچه؟؟ 

مخالف رسیدگی و کمک به پدر و مادر نیستم اما این توقع که بچه ها تا پایان عمر باید در خدمت والدین باشنو نمیتونم بپذیرم

ولی واقعا حدش کجاست؟.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۰۱
سپیدار

قبل از بیرون رفتن از خونه میگم خب مردم لابد با زیاد شدن قربانیا حواسشون جمع شده... بعد میرم میبینم کافه ها باز.. چفت در چفت دختر و پسر نشستن سیگار نوش جان میکنن.. گور بابای کرونا!! محضرا و تشریفاتا باز و عروس دامادا و مهموناشون خیلی شیک و (در دل لابد میگن حالا دو سه ساعته ما که نمیگیریم) سبیل به سبیل کنار هم عکس میگیرن و شیرینیاشونو کوفت میکنن.. گور بابای کرونا!! ماشین عروسارو نگم دیگه قشننننگ گل زده پیش به سوی تالار.. گور بابای کوری!! 

اصن انگار زمان یا رفته جلو کرونا تموم شده یا برگشته عقب هنوز شروع نشده!!

مث اینستا شده! اینستا که میری عکسای مردم و میبینی کلا فک میکنی ایران نیستی!یا مثلا قبل انقلابه یا بعد از انقلاب بعدیه!

کلا همه چیز مث سرزمین عجایب شده منم حس آلیس شونو دارم که چقدر همه چی عجیبه و غریبه برام!؟

بیشتر از یه ساعت پیاده رفتم.. تا بولوار دانشجو و برگشتم.. دلم میخواد همیشه حال و هوا تو عیدا فرق کنه.. ولی خب جز اینایی ک گفتم یه کاروان شادی دیدم بادکنک ب دست و گل بدست و ضبطای ماشینا بلند.. و یه خونه ای که اونم حاشیه بولواره و تمام مراسمای مذهبی جلو خونش پرچم و ... داره امروزم پر گل و چراغ و مداحی بود.. 

بعد کسایین دیدم تو فست فودا یا کافه های بین راه ک دونفری بودن و هرکی سرش تو گوشیش بود.. با خودم گفتم بزرگترین خیانت به بشر اتصال اینترنت به گوشی همراه بود کاش گوشیا مث قدیما فقط قابلیت تماس و مسیج داشتن..

عید غدیرتونم مبارک ولی امسال از رفتن خونه مادر شوهر خواهر و چندتا دوست و رفیق خانوادگی ک اصلا باهاشون حال نمیکردم راحت شدم 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۴۸
سپیدار

میگه فلانی و فلانی و کلا هرکی دست ب کار می نه میشه اما ماها هرکاری شروع میکنیم نمیشه.. گفتم ماها به استیصال نرسیدیم هنوز! سقفمون هست ماشین زیر پامون هست وعده های غذاییمونم بی کم و کاست‌‌.. اگر به اون نقطه برسیم مطمئن باش حاضریم هر کاری بکنیم..

دوباره تو مغزم آش شله قلمکار میپزن.‌..............

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۰۱
سپیدار

دیروز ماشینمو بردم کارواششش

بعدش دیدم ای بابا چقد هوا تمیزه آسمون قشنگه درختا و گلا خوش آب و رنگن اصن چقد دیدم به زندگی عوض شد :)

تازه دیدم چقد رو ماشینم خش افتاده چقد در و دیوار و درختا خودشونو مالیدن به این ور اون ورش :/

بعدش دقت کردین پروانه سفید چقد زیاد شده؟؟؟؟ یا من زیاد میبینم؟؟؟

و طی آخرین اخبار ما امسال پایان نامه عملیاتی نخواهیم داشت و ناچاریم مروری کار کنیم!

البته که به نظرم مفیدتره!

خلاصه ماشیناتونو بشورین دیدگاهتون کلی عوض میشه 

چراغ خطر عقب سمت راننده یه تیکش شکسته بود کاش همون موقع عوضش کرده بودم! حالا باید اونو عوض کنم .. نورگیر (نمیدونم چی بهش میگن ازینا که میذاری رو شیشه ها ک وقتی نیستی افتاب توشو جزغاله نکنه) باید بگیرم و یک عدد چادر شب جهت جلوگیری از نشونه گیریای دقیق پرندگان لااقل زمانی که خونه ام

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۹ ، ۱۴:۲۷
سپیدار

مخابرات ۴ ماهه مارو الاف کرده برا یه کابل تلفن!!!

مامی این دو هفته رو با پیگیری شدید و زنگ زدن هر روز بالاخره وادارشون کرد بیان درستش کنن ک دیروز شد

حالا یر صبح زنگ زده از روئسا تشکر میکنه!

جدا به مامی عشق میورزم برای این روحیش من بودم فحششون میدادم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۳۶
سپیدار

خوبه که یاهو مسنجر دیگه وجود نداره وگرنه هر از گاهی یکی میومد میگفت منو یادته؟؟ هزار سال پیش باهم دوست بودیم

بعد آدم هی حماقتای دوران کودکی و نوجوونیش باید جلو چشاش رژه میرفت

الان تلگرامم بدیش همینه طرف دوستت بوده (همجنس) سالها ازش خبری نبوده یهو سر و کلش پیدا میشه حالتو میپرسه!

بعدم میگن دلم تنگ شده بود برات تو دلت تنگ نشده بود بی معرفت؟؟ :|

والا من دلم برا بابا مامانمم بندرت تنگ میشه وقتایی که میرن سفر یا به هر شکلی دور میشیم از هم. دیگه بقیه جای خود دارن

آدم ممکنه با یکی یه زمانی خیلی خوب بوده اما بعد از گذشت چند سال معلوم نیست بازم به همون خوبی قبل باشه!!

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۵۱
سپیدار

یه سری آدم و تو تلگرام بلاک کرده بودم و همین بلاک کردن انگار اونارو بیشتر بهت زنجیر میکنه چون میدونی یه جایی پشت دیوارا هستن و گاهیم وسوسه میشی بری ببینی.. هعی.. خلاصه که گفتم یه دیلیت اکانتی بکنم همه چی محو و نابود شه

کانالا و پیامایی ک برام مهم بود همه رو ب اکانت دیگم فرستادم و خیلی شیک و سریع اکانتم و حذف نمودم

در حالی که شاد بودم و داشتم فکر میکردم با اون یکی اکانتم هم همین حرکت و بزنم یادم اومد من یه کانال کاری داشتم indecision بله اونم رفت.. دیگه به مدیریتش دسترسی ندارم

فقط بعد از کنکاش دیدم تنها راه پیغام دادن به تلگرامه و یه نامه بلندبالا با کلی اشک و آه و ناله فرستادم ولی راستش چندان هم اهمیتی نداره.. تعداد اعضا خیلی کم شده بود چون اکثرا تو اینستا هستن دیگه

و اینگونه بود که شادی من فروکش کرد

حالام نه که ازین بابت غصه بخورمااا فقط میخوام مطمئن شم همه تلاشمو کردم :))

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۳۷
سپیدار

خبرنگار رادیو : سلام پسر گلم حالت خوبه؟

پسر بچه: سلام بله ممنونم

+  ماسکت کو؟

_ ما اومدیم پارک بازی کنیم چون هوای آزاد بود گفتیم ماسک لازم نیست دیگه!!!!!

+ o.0

_  :)

+ ...

_ ...

+ به نظرت علم بهتره یا ثروت؟

_ علم خیلی بهتره چون....(شِر و وِرهایی که خودشم معنیشونو نمیدونه رو تَف میده)

من  :/

+ افرین به تو پسر باهوش و فهمیده

_ D:

من  :|

+ مامامت کجاست؟

_ اونجا

+ خانم بهتون تبریک میگم به خاطر داشتن چنین پسر عاقلی!!!!

_ D:

مامان بچه @__@

من کانال رادیو رو عوض میکنم...

تاریخ این مصاحبه احمقانه هم همین امروز ۷ مرداد ۱۳۹۹ ساعت حدود ۹:۳۰ صبح

نمیدونم این سوال مزخرف تا کی و برای چند نسل بعد همچنان بدون فهم و محتوا ادامه خواهد یافت

البته که با وجود کوری جون (کرونا) بعیده نسلی باقی بمونه

 

یکی از بیخود ترین و بی فکر ترین کارایی که جدیدا باز زیاد میبینم خانومایی هستن که از طرف انتشارات کیفشونو پر کتاب میکنن در حونه های مردم و میزنن که کتاب بفروشن!

اکثرشونم کتابای مزخرفی دارن

هدف از این طرح شاید بالا بردن سطح مطالعه و دانش عمومی و فرهنگ مطالعه بوده ولی واقعا جواب داده تا الان؟؟؟

منکه هیچ وقت ازشون خرید نمیکنم حتی نمیرم ببینم چی میگن. در سالهای پیش البته زمانی ک فک کنم ایفون نداشتیم و با صدای زنگ باید چهار نعل میدویدیم دم در مامان رفته بود و دلش سوخته بود دوتا کتاب مزخرف خریده بود یکیشم اشپزی بود ک هیچ وقتم استفاده نشد

امروزم ک ساعت ۱:۳۰ ظهر یکی زنگ شمالی رو زد و یکیشونم زنگ جنوبی و منو مامی رو ک با خستگی تازه چشامون گرم شده بود از خواب پروند نزدیک بود دعواش کنم گفتم دیگه زنگ نزنین کتلب نمیخوام

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۹ ، ۱۶:۱۰
سپیدار

از تصمیماتی که در رابطه به سوزوندن دیگران میگیرم و اجراش میکنم میفهمم که هنوز خورده شیشه تو وجودم هست.. باید رو این بخشم کار کنم.. واقعیتش خیلی وقت بود آفش کرده بودم ولی دوباره بیدار شد یعنی بیدارش کردن!

شما اگر از استادتون سوال بپرسین ببینه و جواب نده عکس العمل و فکرتون چیه؟خب از نظر من آدم کم شعوریه. یا میتونه کلا سوال پرسیدن و منع کنه یا اگه وقت نداره بگه فعلا فرصت ندارم تا مثلا فلان موقع.. بالاخره ماهم بچه مدرسه ای نیستیم! حالا ما که از خجالت ایشون در میایم به هر حال..

 

** وقتی ببینین یکی داره اشتباه میکنه و از شما هم کمک و راهنمایی نمیخواد چیکار میکنید؟؟

من بشخصه به این نتیجه رسیدم تا کسی کمک نخواست کمکش نکنید مگه اینکه حس کزدیت بدلایلی مثلا روش نمیشه.. حالا البته اینجا قضیش فرق میکنه.. مثلا طرف میافته تو یه وادی اشتباه.. اگر فکر میکنید با حرف و نصیحت و زور میشه کسی رو از اشتباهش منصرف کنید در اشتباهید چون نهایتا اون دیگه در موردش به شما نمیگه اما انجامش میده.. ادم تا خودش عمیقا به چیزی نرسه قلبا نمیپذیرتش و چیزیو ک قلبا نپذیری نتایج خوبیم نخواهد داشت و یه جایی بالاخره سر میخوره و میر۶

درسته بعضی اشتباها خیلی تلخن و گرون تموم میشن اما اگر حواست جمع باشه و واقع بین باشی درسایی ازشون میگیری که هیچ جوره دیگه نمیتونستی  و از خطرات بزرگتریم نجاتت میدن

نهایتا اگه با اون ادم خیلی راحت باشم تجربه تلخ خودمو بدون اشاره و کنایه میگم بهش و معتقدم " در خانه اگر کس است یک حرف بس است" اونم فقط یکبار

هیچ چیز بزور نمیشه اگرم بشه خوب نمیشه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۴۸
سپیدار

فکر میکنم دچار سندروم مغز بی قرار شدم و بدنبالش هم دست بی قرار

مغزم همش تولید فکر میکنه دستمم تولید محتوا

جدا ناامید نشدن تو این شرایط از سخت ترین کارای ممکنه

هم از بیکاری بدم میاد هم حوصله کارایی که هست و ندارم

و همینطور یه چیزاییم پی در پی پیش میاد هی بهمت میریزه..

و چه خوبه یکی به پستت بخوره که از جهاتی خیلی مث خودته

اینکه حوصله شلوغی و ادمای دیگه رو نداره و یه چیزایی براش مهمه که اکثریت اهمیتی نمیدن

و چیزای دم دستی براش مهم نیست.. حتی خیلی از مشکلات و دغدغه هاش مث خودته یه چنین ادمی تو این شرایط میتونه یه اتفاق خیلی مثبت باشه 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۰۶
سپیدار

یه وقتی دیر اقدام میکنی یا اصلا اقدامی نمیکنی بعد میبینی ای داد! یه فرصتی و از دست دادی... دفعه بعد میگی حتما اقدام کنم و سریع اقدام میکنی و بعد میبینی ای داد چه دردسری شد! بیشتر از عدم اقدامت..

و اینجوری میشه که انسان در مقابل ظلم ساکت میشه... 

موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۵ مرداد ۹۹ ، ۱۴:۴۲
سپیدار

زملنی که کارشناسی میخوندم خیر سرم تو دومین دانشگاه کشور! ما ۶۰ تا ورودی رشته خودمون بوریم اما ظرفیت کلاسا ۶۰ تا نبود! حالا در نظر بگیریم دو سه نفرم از ترمای بالاتر بمونن همیشه

این بود که روزای انتخاب واحد از ۶ صبح بیدار بودیم ۷ تو دانشگاه پای سیستما جا میگرفتیم و کلی برو و بیا تا بعد دو سه ساعت بتونیم درسامونو به همون ترتیبی که باید باشه برداریم!

از خونه یا کافی نت هم نمیشد چون یه سری درسا نمیدونم به چه دلیل تو لیست نبود و همیشه باید کلی تو رفت و امد اتاق مدیر گروه و سایت دانشکده میبودیم تا برامون پیشنهاد بدن

جدا مزخرفترین نوع انتخاب واحد بود و یه روز پر از اعصاب خوردی

تازه هر چند نفر با یه سیستم کار میکردیم!

یبار یادمه از سیستمای کتابخونه استفاده میکردیم ک برامون باز کرده بودن

درست تو شرایط حساس که هی یه درسی رو میزدیم نمیومد و منتظر کد بودیم و برای دوستامونم میخواستیم انتخاب کنیم.. یه دختره از ترم بالاییا که نمیدونم رشته ش چی بود اومد گفت من میخوام پاورمو درست کنم کی کارتون تموم میشه؟ شماها همه سیستمارو گرفتین!!

گفتیم انتخاب واحد داریم هنوز همه درسامونو نزدن واسه همین معطلیم..

دختره یکم غرغر کرد و یهو دیدیم در یه حرکتی رفت با یه اقایی که مسیولیتش پشتیبانی سیستما بود اومد و به دروغ بهش گفته بود من انتخاب واحد دارم اینا الکی نشستن و هی جا رو میدن به دوستاشون نمیذارن من کارمو بکنم!!!!!

اقای.. به ما گفت بسه دیگه پاشین این خانومم کار داره!!! ما بهش گفتیم ما انتخاب واحد داریم این میخواد پاور ورست کنه بره سایت تو محوطه! هنوز حرف تو دهنمون خشک نشده بود که مردک کیس و خاموش کرد و گفت دیگه اجازه نمیدم کار کنین :|

فک نکنم لازم باشه توضیح بدم چقد لجمون گرفت و چقد به بدبختی خوردیم تا تونستیم انتخاب واحدمونو تموم کنیم

و نمیدونم اون موقع هیچ کسیم نبود که بهش شکایت ببریم.. رئیس دانشکده یادم نیس نبود یا ما رومون نشد...

تا روز آخر که دانشکده بودم هم ازون مردک متنفر بودم هم اون دختره که چند باری دیدمش

خیلی راحت با یه دروغ و یکم قر و ناز حق مارو خوردن

شاید اونجا اون دختره فک کرد خیلی زرنگی کرده

یا اون مردک تصور کرد خیلی قدرتمندیشو نشون داده!!

و البته که معتقدم ادما همینجا و هم سرای دیگر جواب کاراشونو میدن حالا ممکنه بفهمن یا نفهمن

میخوام بگم یه وقتا یا به خیال خودمون زرنگی یا از رو احساسات و نادونی یه کارایی میکنیم که شاید به نظر خودمون خیلیم مهم نبودن و اصلا اون ادما یادشون بره ولی راحت حق یه عده رو پایمال میکنیم و باعث میشیم ادمایی سالهای سال هر موقع یادمون میافتن با نفرت ازمون یاد کنن

ممکنه عذرخواهی کنیم یا حتی هیچ وقت فرصتش پیش نیاد

اما اگه یه وقتایی زمین خوردیم و به نظرمون بی دلیل بود، کسی حقمونو نداد یا ... یکم فکر کنیم شاید یادمون اومد 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۲۵
سپیدار

دائم به خودم میگم اینقدر زیادی همه چیز و جدی نگیر

اینقدر خودتو آزار نده برای یه کار بی عیب و نقص!

ولی چه کنم که یادم میره..

تو خواب یه عالم پرنده دیدم بعضیاشون انگار بهشتی بودن آوازای عجیب و زیبایی میخوندن حتی با صداهای زیبایی حرف میزنن

حالا که پایین تختم و نگاه میکنم میبینم این پرنده هاییم که پشت پنجره اتاقم پذیراشونم انگار جهنمین! یهو یه پر و بالای بیخود میزنن و کلی خورده نون ریخته تو اتاق.‌. انگار ازین کار خوششون میاد.‌. آبیم ک براشون میذارم نمیدونم چرا قرمز میشه؟!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۵۷
سپیدار

دارم به یقین صد درصد میرسم که " نابرده رنج گنج میسر نمیشود" تنها یک دروغ و سرگمی بوده که برای ما ساختن از کودکی تا الان

به همون میزانی که تنبل، دو دره باز، کم هوش باشید موفقیتتون بیشتر خواهد شد

و اابته یه فاکتور دیگشم زبونه اینکه تا چه حد بتونی دروغ بگی و ( عدرخواهم) ل.ا.س بزنی هم خییییلی مهمه

بعضی وقتا میگم کاش پام دوباره به دانشگاه باز نمیشد

۱۰ سال پیش اعتراف میکنم اونقدری درس نمیخوندم نمراتم متوسط بود توقعیم از رشته مزخرفی که توش عمرمو هدر دادم نداشتم

اون زمان که در سن ۱۹ سالگی رفتم دانشگاه ۳ چیز برام اولویت داشت

۱- فرار از ازدواج

۲- بگن لیسانس داره و از بقیه عقب نمونده باشم!

۳- دانشگاه فردوسی قبول شدم که به اندازه کافی دهن پر کن هست

البته که دلم میخواست بدنبالش شغل خوب و مرتبطی هم داشته باشم اما ته دلم میدونستم از اون رشته و اون درسا بیزارم و چون سیستم آموزشی مزخرفمونم قبول نداشتم دلم نمیخواست جزیی از این قالب باشم

وقتی بعد از ۹ سال به تصمیم قطعی درس خوندن رسیدم اولین دلیلش شغلم بود.. دیدم دارم شغلمو به دلیل تحصیلات نامرتبطم از دست میدم و علاقم بقدری به ورزش و کار تو این زمینه بخصوص رشته خودم زیاد بود که هیچ کار دیگه ای رو نه دوست نداشتم نه فکر میکردم و تصمیم گرفتم درس بخونم تا بتونم حفظش کنم

بعدها که شروع به خوندن برای کنکور گرم بشدت به درسهام علاقه مند شدم

وقتی وارد دانشگاه شدم اوایلش خیلی گنگ و گیج بودم و کم کم دیدم چقدر دوست دارم این درسارو و برغم سخت بودنشون حقیقتا تلاش کردم

اما تو این دو ترم فهمیدم تلاش اصلا مهم نیست! یادگیری مهم نیست! حتی انجام یک پروژه امتحانی بشکل عالی هم مهم نیست!! 

باید بلد باشی با اساتید ل.ا.س بزنی سر کلاسا پرت و پلا بگی و بخندی و بخندونیشون حتی ملاحظه ادب و تربیت هم اهمیتی نداره! سوالای الکی بپرس چه سر کلاس حضوری و مجازی چه تو پی وی!!

پر رو باشی تیپ و قیافت جذاب باشه و یه زبون درازم داشته باشی برای جواب دادن به هر مهملی یا ازونطرف مظلوم نمایی و گریه های دروغی و بچه بازی!

کلا باید یه احمق خودتو نشون بدی که چیزی نمیفهمی!

بمحض اینکه بدونن قراره یادبگیری و پیگیر باشی به هر شکلی جلوت وایمیستن

اخر ترمم مهم نیست برگه امتحانی یا پروزه تو چیکار کردی؟ با سر و صدا با ناز و ادا یا التماس و گریه بالاترین نمره رو بگیر 

جدا ناامیدم! نمیدونم چرا اینقدر تلاش میکنم وقتی قرار نیست هیچ نتیجه ای داشته باشه

وقتی قراره جای من یه ادم بی سواد ( سواد تخصصی) که همه جاشو عمل و تزریق کرده و ... بیاد سر کار و بره بالا.. و آدما رو بیمار و دردمند کنه 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۴۲
سپیدار

خب اگر میشد همینجا (شایدم خیلی زودتر) دگمه استپ میزدم بعد برمیگشتم به ۱۷ سال و نیم پیش ینی اول دبیرستان. روز اول مینشستم میز دوم یا سوم

به مامانم اصرار میکردم بابت سردردام منو ببره دکتر و بعدش پیش یه مشاور تحصیلی خوب! برای درس شیمی میگفتم خواهرم باهام کار کنه تا یاد بگیرم

و سال بعدش پافشاری میکردم بابا منو بفرسته مدرسه تربیت بدنی و اگر اینکارو نکرد میرفتم رشته تجربی. شنا رو جدی تر دنبال میکردم طوری که تا ۱۸ سالم شد ازمون نجات غریق شرکت کنم و قبول بشم

حسابی درس میخوندم تا به جای خوندن یه رشته مزخرف تو دانشگاه مورد علاقم، تربیت بدنی قبول بشم

بمحض ورود به ۲۰ سالگی ازمون مربیگری شنا شرکت میکردم

و چون درسارو تو دانشگاه میگذروندم میفهمیدم که باید یه رشته ی خشکی مثل بدنسازی ایروبیک یا ... هم مدرکشو بگیرم

اگه برمیگشتم عقب به خودم میگفتم تو قرار نیست ازدواج کنی. تو خونه پدرت میمونی تا جایی که دیگه نه تو بتونی تحمل کنی نه اون و اونوقت چون به فکر خونه و شغل بهتر نبودی ناچاری هر روز همه چیز و تحمل کنی.. اما اگر از ۱۸سالگیت فکر کار باشی خیلی زود ماشین میخری و حتی میتونی یه خونه کوچیک برای خودت بخری و بدون منت بری سراغ زندگی خودت

به خودم میگفتم درستو بخون که تو سن ۲۵ سالگی لااقل بتونی کلینیک خودتو داشته باشی یا حتی یه سالن برای شروع.‌. 

ولی خب حالا نه دگمه ای هست و نه برگشتی و بچه های ۱۸ ساله ام اغلب موجودات خیالبافین که تفکر درستی راجع به اینده شون ندارن..

حالا شاید تو ۴۰ سالگی بتونم به چیزی ک میخوام برسم

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۹ ، ۱۴:۰۸
سپیدار

تحمل مداوم یک رنج هم میتونه شمارو هم محکمتر کنه ( دیگه براتون عادی میشه ) هم شکننده ( ظاهرا عادیه اما از درون هنوز ضربه میزنه )

شما میتونید آدمی باشید که اطرافبانتون در کنارتون احساس امنیت داشته باشن یا برعکس حس ناامنی

میتونین یه تکیه گاه محکم باشین یا یه مزاحم و سربار

میتونید طوری باشید که هر روز براتون ارزوی سلامتی کنن یا ارزوی مرگ 

میشه طوری باشید که از حضورتون شاد باشن یا غمگین

میتونید هر روز صبح به اطرافیانتون حس نشاط بدین یا نفرت

میتونید کاملا خسته شون کنید از زندگی

میتونید آروم آروم اونا رو بکشید

و میتونید همچنان روی مواضعتون هم بمونید و خودتونو و دیگرانو توجیه کنید کسایی رو که کشتید مستحقش بودن و در واقع خودشون خودشونو کشتن و ربطی به شما نداشته!

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۹ ، ۱۱:۱۲
سپیدار

با وجودیکه خیلی روی خلقیاتم کار میکنم و سعی دارم انسان درستکاری باشم با درونی تر و تمیز ولی واقعیت و هم نمیتونم انکار کنم که چقدر یه وقتایی دلم میخواد حال آدمارو جا بیارم و با روشهای موذیانه ادبشون کنم

والا استاد داریم که در طول ترم هرچی سوال پیش اومد پرسیدیم میخوند دوتا هم تیک میخورد ولی جواب نمیداد!

استاد داریم که میخوند میگفت فلان موقع یادم بنداز توضیح بدم و در نهایت هم با دو خط شکسته بسته یه چرندیاتی میبافت که هیچ دردی دوا نمیکرد 

استادی هم داریم که میری پی ویش سوال کنی بعدش ساعت ۱۲ شب به بعد باید منتظرش باشی!! استغفرا...

استادیم داریم که ... بماند

اون اولی اطلاعات خوبی داره و منو دوست جان دیدیم چون نسبت به رشته مونم خیلی حساسه و اینا تصمیم گرفتیم باهاش پایان نامه برداریم

روز اول ک بهش گفتیم قبول کرد بعد گفت شب دوباره یاداوری کنین برای تماس و هماهنگی! من واقعا نمیدونم این شب چه صیغه ایه؟؟ ینی اینقد گرفتارن؟

منم حال نکردم شب پیام بدم صب ضمن عذرخواهی گفتم یه ساعتی رو مشخص کنه.. حالا رفته که ساعت مشخص کنه! البته طبق معمول جواب نداد! و حالا ۳روز گذشته

گفتیم عجب دوره ای شده این اساتید دارن سر و دست میشکنن که تعداد پایان نامه هاشون زیاد بشه اونوقت چرا اینقدر ناز میکنن؟؟؟

و دیدیم بهمین منوال پیش بریم احتمال داره در جریان اجرای پایان نامه هم همینجور سوالارو بی جواب بذاره و حرصمون بده

سریعا طی یک جلسه به ابن نتیجه رسیدیم با استاد جوون و کم سابقه اما با انگیزه و متخصص رشته خودمونو درخواست بدیم و بسرعت هم اجراییش کردیم

پیام دادم و پذیرفت با مدیر گروه هم هماهنگ کردیم اونم گفت مشکلی نیست

و حالا این اقای استاد که سوال جواب نمیده احتمالا یهو دو یه روز بعد یادش میاد جواب مارو بده و اونموقع با خنده های شیطانی خواهم گفت " دیر اومدی خیلی دیره 😈 " 

اصلا من با این مساله ی دیر جواب دادن به هرکسی در هر قالبی مشکل دارم!

اصلا هم به نظرم با کلاس نیست فقط نهایت کم شعوری طرف و میرسونه

یه کتاب دیگه هم دیشب تموم کردم " کشتن مرع مینا" نوشته هارپرلی و انتشارات امیر کبیر ( اون انتشارات دیگه کلیشو تغییر داده یا حذف کرده)

جالب بود خوشم اومد

اصلا هم عاشقانه و رومانتیک نیست ‌. خیلی ساده و روزمره اتفاقات یک روستارو توضیح میده و فرهنگ عقاید و افکار غلط رو عنوان میکنه .. اختلافاا بین سیاه و سفید هم بخوبی توش دیده میشه

برنده جایزه پولیتزر ۱۹۶۱ شده

داستان هم از زبان دختر بچه ی یک وکیل بیان شده بنظرم جذاب بود

۴۴۰ صفحه اس و راه خوبیه برای شب خوابیدن

من عاشق کتاب و کله پاچه و عطرم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۹ ، ۰۹:۰۷
سپیدار

رفتم عطر همیشگیمو بخرم گفت گرون شده ( ۲ و نیم برابر شده دقیقه) مردم نمیخرن اگه میخواین برای شما بیارم

گفت کلا دیگه مردم زیاد عطر نمیخرن چون ضروری نیست!

مردم چرا خرید لوازم آرایش و کم یا متوقف نمیکنن؟؟ اونا که خیلی گرونترن!!!

آدم هرچقدرم لباسش شیک و بروز باشه ولی بوی خوب نده فایده نداره

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۹ ، ۲۰:۴۱
سپیدار

نمیدونم تتها بودن تو خونه چه خاصیتی داره که آدم همش میخواد یه کاری کنه با برچسب سو استفاده از موقعیت

بچه که بودم اصولا وقتی مامان اینا نبودن ۳تا کارو انجام میدادم

۱- امتحان کردن تمام رژ لبای مامان. یادمه یه قوطی داشت که تو یخچال نگهمیداشت و توش پر بود از رنگای خیلی خوشگل و متنوع.‌. میزدم و میرفتم خودمو تو اینه نگاه میکردم و بفد میشستم و آخرشم حوله رو محکم میکشیدم رو لبام که کاملا بره غافل از اینکه حوله بعد مدتی پر لکه های رنگ و وارنگ میشه و دیگه نمیشه قایمشون کرد.. همین اتفاقم افتاد و مامان هم زد تو روم یبار که یادم نیست دقیقا بعد چه مدت و چه جوری ولی خب قطعا با خطاب و عتاب بود و بعدش دیگه با احتیاط اینکارو میکردم :))

۲- گشتن منزل برای پیدا کردن چیزای قایمکی.. شامل هرچی.. یه بخش جذاب برای من البوما بودن که باعث شد یه سری نگاتیو پیدا کنم از عکسای خیلی قدیمی از ادمایی که بعضیاشونو اصلا ندیده بودم.. همیشه منتظر فرصتی بودم تا برم اونارو چاپ کنم و به راز و رمزشون پی ببرم

۳- پوشیدن بعضی لباسای مامان.. هعییی که اون روزا اون لباسا اندازم نبود و توشون گم بودم و حالا هم اندازم نیستن البته :)) اصلا نفهمیدم کی اندازم شدن؟؟

اون روزا خیلی فرصت تنهایی زیاد بود.. در واقع زیاد تنها بودم 

حالا باید بشینم ۱ساعت از خواص پیاده روی و ..‌. بشینم براشون شر و ور ببافم تا ۴۰ دقیقه برن بیرون باهم تازه اخرشم با دعوا برمیگردن میگن همه چی تقصیر تویه :))

و خب تنها کاری ک تو این ۴۰ دقیقه میخوام انجام بدم خوابه 

البته گاهیم هوس میکنم موزیک بذارم با وولوم 

کاش دوستم نازا بود اونوقت هر موقع اوضاع مستعد نبود اونجا بودم.. حالام اون مشکلی نداره ولی من حوصله بچه ندارم

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۹ ، ۱۰:۴۲
سپیدار

نمیدونم من خوابم میاد که میام طرف تخت و بعدش افقی میشم یا تخت خاصیتش اینه که آدمو خواب میکنه؟

شاعر هم طی سوالی میفرماید؛

من تو را بر شانه هایم میکشم؟ / یا تو میخوانی به گیسویت مرا؟

یه ذره " فریتین" ببین با آدم چیکار میکنه؟!

چندتا دونش کم میشه کل سلولات خمیازه میکشن

قرص و دارو هم که کاری از پیش نبرد یحتمل باز باید بریم سراغ داروهای سنتی!

 

از وقتی این درسای حرکت شناسی و آناتومی فانکشنال و آسیب و پاسچر و ماسچر و میخونم تمام آدما رو تو خیابون زیر نظر دارم !

این لگن سمت راستش پایینه.. این مچ پاهاش پرونیشن داره ... این لگنش تیلت قدامی داره... ایین زانوهاش هایپر شده.. این پا پرانتزیه........ اصلا دست خودم نیست دیگه نمیتونم آدمارو معمولی ببینم :))

ولی اینایی که شکمای خیلی بزرگی دارن خودشون ناراحت نیستن واقعا؟؟؟ 

مشکلات اینا از همه بیشتره 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۹ ، ۱۴:۱۷
سپیدار

تابستون بدون استخر در تصوراتم نمیگنجید که حالا دیگه گنجید!

هر چقدرم حالم بد بود باز تو آب بودن و کنار شاگردا حتی با وجود کلاسای شلوغ گذروندن حالمو بهتر میکرد

امیدوارم شغلمون خاطره نشه...

صبح به قصد پیاده روی با مامی از در خارج شدیم یه صدای ضجه گربه میومد ک من اصن نفهمیدم از کجاست ولی یهو مامی نشونش داد گفت طفلی اینجا افتاده

ساختمون کناری که هنوز خرابه و کلی نخاله ساختمونی ریخته دم درش یه بچه گربه اندازه ی یه موش افتاده بود و چپه شده بود ناله میکرد!

دلم کباب شد.. با اون جثه ش چه صدایی داشت ماشالا!

میخواستم همونجا برشدارم ببرمش تو پارکینگ یه گوشه بذارمش و برم یکم شیر بخرم بیارم بهش بدم ولی خب مامان طبق معمول.. نه و کثیفه و ... بعدم پیاده روی صبح و با هیچی عوض نمیکنه

تنها کاری ک کردم از رو اون اجرا برش داشتم که یه موقع چیزی روش نیافته گذاشتمش تو باغچه جلو حیاطمون و چندتا سنگ دورش گذاشتم که چپه نشه باز.. و همچنان ناله میکرد و میلرزید... فقط از مامان پرسیدم پول همراته براش شیر بگیریم؟؟ ک جواب مثبت داد و رفتیم اما تمام راه تو فکرش بودم.. میگفتم خداکنه یا مادرش ببرش یا همونجا باشه که ببرمش خونه

برگشتیم دیدم از باغچه اومده پایین و گوشه جدول جمع شده و همونطور ک میلرزه همچنان ناله میکنه.. بماند که به خاطر دست زدن بهش مامان همه راه حواسش بود دستم و نگیره یا حتی کلاه خودمو نمیداد دستم اولش..

ب مامان گفتم میارمش تو و کلی مخالفت و بالاخره گفت بیا یه کارتن بردار حداقل بذارش اون تو

تا رفتیم بالا و یه جعبه تاید میدا کردم بازش کردم بذارمش اونجا و یکم شیر اماده کردم رفتم دم در دیدم نیست :( همه جارو گشتم نبود ولی یه صدای دور و ضعیف میشنیدم گفتم لابد کارگرا دیدنش و برش داشتن چون وقتی میرفتیم بالا صدای ماشین اومد.. که البته مامی گفت دختر همسایه روبرویی ک صبا با بچه هاش میاد خونه مامانش، همون ماشینی بوده که رسیده و حتما اونا برداشتنش

خلاصه نشد ک بشه یه بچه گربه رو به سرپرستی بگیریم

هرچند میدونم بابا شدیدا مخالفت میکرد اگرم میاوردمش

مامان تاکید داشت کثیفه.. خیابونیه.. لابد مریضه.. حیوونا وقتی ببینن بچه شون مردنیه ولش میکنن... 

گفتم مادر جان بچه اس! نیاز داره! 

و میدونید راستش یادم از یه موضوعی اومد

تقریبا ۹ سال پیش یه روز در راه استخر یه دیوونه ای از پشت سر بهم حمله کرد و با سنگ زد تو سرم و خلاصه سرم ۵تا بخیه خورد و افتادم تو جوب و پای راستم شدیدا اسیب دید و خیک باد شد تا جایی ک نمیتونستم مدتی راه برم و تمام بدنمم به خاطر افتادن تو جوب کبود شده بود

تجربه بسیار وحشتناکی بود ک تا سالها بعد یادم نمیرفت ‌.‌.. بماند

مامانم بعدش گفت صبح همون روز یه بچه گربه مریض دیده خواسته بیارتش تو حیاط یکم شیر جلوش بذاره اما با خودش گفته این مریضه و معلوم نیس چه بیماری داره و ولش کرده... همون روز سرکار بود ک خبر بهش دادن من تصادف کردم!! ( نگفته بودن چی شده ک هول نکنه) میگفت یاد همون بچه گربه افتادم شاید یه جور صدقه بوده ک اگر کمکش میکردم ی بلا دور میشد...

هنوزم نمیدونم میشه ربطش داد یا نه اما فکر میکنم کمک به موجودی که هیچ کاری برای خودش نمیتونه بکنه و هیچ جوریم جبران یا تشکر نمیتونه بکنه و حتی شاید یه روزی لهت چنگ بندازه و بره الواتی و دیکه برنگرده گاهی وقتا یجور امتحانه که ببینیم انسانیت داریم یا فقط آدمیم!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۹ ، ۲۲:۲۶
سپیدار

داشتم جزولت امدادگر ورزشی مو راست و ریست میکردم برای امتحان یهو مانیتور خاموش شد بعدم چراغ دگمه جلوش شروع کرد پر پر کردن indecision

همه ی درسام اون تویه همینطور امتحانام. یه امتحانمم چهارشنبه قراره با همین بدم

یکم کابلاشو سیخ کردم درست نشد شال و کلاه کردم به سوی تعمیرات 

گفتم جای همیشگی نرم. پسره خیلی گیجه خیلیم دیر تحویل میده.. اطراف و تا کمی دورتر گشتم نبود باز رفتم همونجا

دیدم بعله پرسنل کمپلت عوض شدن! سرشونم شلوغ بود

گفتم بیا معلوم نیس بگه کی اماده اس..

یه پسر بچه تحویل گرفت و داشت شماره مو مینوشت که یه اقای جوونی اومد سلام و خوشامد گویی و چک کرد و بعد برچسب زدن گذاشتن کنار..گفت زنگ میزنم.. گفتم کی اماده میشه من لازمش دارم ( خیلیم ناله کردم خودموcheeky البته با ماسک زیاد معلوم نمیشه) گفت چقد کارت گیره؟؟ گفتم خیلییییی امتحان دارم پروژه پایان ترم دارم

لبخند زنان یه مانیتور بهم داد گفتم اینو ببرم؟؟ گفت اره کارتون راه بیافته تا اماده شه

بسی شادمان شدم

خیلی آقایه مهربون بود لبخندش اصلا ناراحتی منو به کل زدود :)) مانیتورم ک بهم داد دیگه هیچی باید برم تو کارش :)) هر هفته یه تیکه از سیستم و ببرم :))

هی هی هی 

حیف که الان به جای ۲۳ سال ۳۳ سالمه این حس هام منهدم شدن وگرنه کیس خوبی میتونست باشه:))

لامصب لبخنداش اصن یادم نمیره :)))

نکته اخلاقی اینکه تو هر کاری و هر جایی هستین لبخند بزنین و موجبات آرامش افراد و فراهم کنید. بالاخره ما نمیدونیم ادمی ک الان پیش ماست ۳۰ ثانیه پیش چقد اعصابش بابت یه سری چیزا بهم ریخته.‌ این روزا و این شرایطم که کلا بهم ریخته کننده هست به خودی خود

اینم بگم تو راه یه موتوری کنارم اومد سرعتشو کم کرد یه ان صحنه های فیلمای خفن اومد جلو چشام گفتم الان یه بمب میچسبونه به در ماشین و من منفجر میشم 😮

بوق زد گفتم تا برگردم یه چیزی میکوبه تو صورتم 

پرسید ببخشید خانوم بولوار فرهنگ کجاست؟

خلاصه که مهربون باشین لبخندم بزنین کلی در عین حال مراقب ادمای متوهمم باشین :))

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۹ ، ۱۴:۳۱
سپیدار

امروز یه فیلم کوتاه که بچه های دانشگاه فردوسی و احتمالا ورودیهای جدید در بیان دلتنگی دوری از دانشگاه درست کرده بودن و دیدم و واقعنم چقدر دور بودن ازونجا دلتنگی داره. ما نهایتا دلمون برای کلاغا و گربه ها و اردکای دانشگاهمون تنگ بشه. چون با اساتید بی حالمون ک مرتبط بودیم تمام مدت. کلاسا و سالنهای دانشگاهمونم که سابقا تیمارستان بوده خیلی جای دلتنگی نداره

بچه های کلاسم حقیقتا باید بگم ندیدن عده ایشون جای خوشحالیم داره

ولی یاد دوران کارشناسی تو فردوسی افتادم.‌.. سالای ۸۵ تا ۸۹ .. چه حرصایی که نخوردم.. چه شبا که تا دیر وقت مشغول درست کردن پاور با تمام جزئیات بودم و مطمئنم هیچ کدوم بهش نمره تعلق نگرفته.. چقدر از دست همکلاسیم حرص میخوردم و چقدر غر میزدم انصافا :)) اون نمره ی ۹/۵ درس برنامه ریزی نفرت انگیز که هنوزم چیزی ازش نمیفهمم یادم نمیره. وقتی اعتراض کردم استاد ب گه شاگرد اولمونو داد دستم گفت هرچی پیدا کردی بگو بهت نمره بدم و من فقط ۰/۲۵ پیدا کردم و اونم در عین نامردی منو ۱۷ نفر دیگه رو انداخت!! یادمه در جوابش ک گفت فلانیم همکلاسی شماست و چقدر زحمت میکشه گفتم استاد هرکسی یه انگیزه ای داره اون انگیزش زیاده.. حالا خودم تو همچون موقعیتیم کمابیش. کوهی از انرژی و عشق و انگیزه برای خوندن اینهمه مطالبی که حداقل ۱۵ سال برام کاملا ناشناخته موندن ( از سال اول دبیرستان) 

حالاست که میفهمم گور بابای حرف این و اون و فکر این و اون! حالا که یادم میاد سال دبیرستان رشته ای خوندم ک ازش متنفر بودم چون بهم گفتن تجربی سخته نمیکشی!! و خودمم راحت ترین کارو انتخاب کردم یعنی کنار کشیدن ازش. البته اون موقع ها به وکالت و روانشناسیم فکر میکردم ک بعدها دیدم حقیقتا اعصابشونو نداشتم فقط لفظ دهن پرکن شونو دوست داشتم. میتونستم بلافاصله بعد از اتمام کارشناسیم شروع کنم دوباره کارشناسی تربیت بدنی بخونم اما ترسیدم.. یا حتی ارشدمو شروع کنم که ترسیدم... حالاست که میفهمم ترس مزخرفترین حس بود!

یه توجیه برای راحت طلبی و بیرون نیومدن از گوشه امن 

حالا حسرتشو نمیخورم البته الان دیگه فهمیدم حرست خوردنم بیهوده است چون زمان گذشته و دیگه هم تکرار نمیشه

و حالا بچه های ۲۱ ۲۲_۳ ساله کلاس اصلا درکی از زمان ندارن‌ همونطور که ما نداشتیم. حالا دیگه از قانع کردن تمام ادمای دنیا هم مدتهاست دست کشیدم

در جواب تمام مخالفتها یک شاید یا همینطوره یا هر چیز دیگه ای تحویل میدم و تمام

چرا اینهمه زمان میبره آدم اینا رو بفهمه!؟ 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۹ ، ۲۳:۰۱
سپیدار

هنوز که هنوزه مادر عزیز من و ایضا پدرم و احتمالا خیلی از پدر و نادرهای دیگه معتقدن یک دختر نباید خونه مجردی داشته باشه و تا قبل از ازدواج نباید مستقل زندگی کنه چرا که جامعه امن نیست!!!

خب مادر من مگه در خونه من قرار نیست قفل و کلید داشته باشه و بسته باشه؟؟؟

واقعیت اینه که قطعا اونا فکر میکنن ما نمیتونیم از خودمون مراقبت کنیم و در برابر نفس مرعوب میشیم و چون کسیم بالای سرمون نیست قطعا مرتکب خطا میشیم!!!

و این میشه که من ۳۳ ساله باید کنار پدر و مادر ۶۰ سالم زندگی کنم مسائل زندگیشونو حل و فصل کنم برای هر چیزی و هرکاری اجازه رسمی یا دست کم اطلاع رسانی کامل اعمال بشه ضمن اینکه اختلافات و دعواهای سر پیری شونم که بسی شدید هست رو تحمل کنم و اخرشم هیچی نگم که بی احترامی ب مقام پدر و مادر نشه چرا که در این سن بسیار حساس تشریف دارن!

و متعاقبا اعصابم نباید بهم بریزه، اعتراض نباید بکنم چون اونا بعد ۶۰ سال عوض نمیشن دیگه !!! اگرم مرتکب اشتباهی بشم بعد از روزها و هفته ها و ماها توبه کردن شاید که کمی از جلوی چشماشون بره کنار

و خب فعلا کاری نمیشه کرد جز صبررررررر

اینبار واقعا دلم میخواد ازون صبرایی باشه که بعدش لپ لپ بشکنه و زندگی جدید من تحت مدیریت مستقیم خودم ازش بزنه بیرون

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۹ ، ۱۷:۲۰
سپیدار

خیلی نرم جای خواب و بیداریم داره عوض میشه

صبحا ۶ بیدارم یه روز با مامی پیاده روی روز دیگش با مامی دویدن و طناب

ینی بعد یک ساعت از هر کدوم باید خوابت پریده باشه!

من میام خونه صبونه میخورم خواب منو در بر میگیره -_-

دلم رمان میخواد ولی اینقدر بی جنبه ام اگه بگیرم باز دو شب کلا میشینم میخونم تا تموم شه

در واقع باید بگم میخورم :/

کاش زودتر امتحانا و پروژه های مزخرف تموم بشن. این ترمم شده مث کابوسای بی پایان هی کش میاد!

اهنگ خوب پیخوام!

فلشپو ناچار شدم تخلیه کنم.. حالا یه سری اهنگ ریختم بیشترش سنتی.. تعدادشونم کلا کم.. اهنگای قشنگ قمیشی یادم نیس فقط ۲-۳ تاشو ریختم اگه اهنگ خوب بلدین بگین

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۹ ، ۰۰:۱۳
سپیدار

۳سال پیش بود که یهو عشق کتاب و کتابخانی زد به سرم و دیوانه وار شروع کردم به سرچ کتابهای روز و خوب. کتابایی که تصمیم گرفتم بگیرم و خریدمشون؛ ملت عشق، پس از تو، یک عاشقانه آرام، دختری در قطار. در واقع ۴کتاب کاملا متفاوت 

ملت عشق عالی بود خیلی عالی.. متاسفانه به کسی دادمش و... 

پس از تو مال جوجو مویز اونقدری ک فکرشو میکردم قشنگ نبود. جلد یکشو که " من پیش از تو " بود فیلمشو دیدم 

یک عاشقانه ارام حالمو بهم زد! چند صفحه خوندم و انداختمش کنار

دختری در قطار و اصلا نخوندم! چون میدونستم جریانش کمی جنایی و دپرس کننده اس بعلاوه ک مامان خونده بودش و همش میگفت کتاب مزخرفیه نخونش افسرده میشی..‌ و البته ک مدتها بود افیرده هم بودم و ب خاطر همین نخوندمش ک بدتر نشم

ولی سه روزه گرفتمش دستم و دارم میخونم

اونقدرام بد نیست.. خیلی معنولیه و البته یه قتلی این وسط اتفاق افتاده که بنظرم انتهاش غیر قابل حدسه! البته ک مامی تا دید دستمه اومد یه عالم بد گفت ازش و بعدم گفت قاتل فلانیه :| 

یه دختر دائم الخمر این وسط هست که مدام به خودش قول میده زندگیشو رو براه کنه... دیگه مشروب نخوره... دو سه روزی خوبه و یهو ..

یادم خودم میافتم. حالا منکه ازونا نمیخورم ولی هر روز به خودم قول میدم حالم خوب باشه.. درست و منظم ورزش کنم.. غذامو کنترل کنم و وقتی عصبیم سراغ بیسگوئیت نرم.. بشینم پایان نامه پیدا کنم و بخونم.. ولی خب منم چندان موفق نمیشم تو لین موارد.. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۹ ، ۲۳:۱۴
سپیدار

طرف از ایران که میره، سوار مترو و اتوبوس شدنشم عکس میذاره و با کلاس و با فرهنگه ولی تو مملکت خودش افت کلاس میدونه استفاده ازینارو و مخصوص قشر متوسط و پایین

اونجا تو محقرترین و معمولی ترین کافه ها عکس میگیره با ذوق! حتی در و دیوار خرابشو کات نمیکنه که عکس طبیعی جلوه کنه و فلان.‌‌.. اینجا میره یه کافه نسبتا شیک و با کلاس یه عالم پول میده که فقط یه عکس بگیره و اسم و رسمشم هشتک میزنه مواظبم هست مثلا تابلوی wc تو عکس نیافته یوقت که زشت نشه!

اصن اونجا همه چیش یه جور دیگس انگار

ما که ندیدیم البته

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۹ ، ۱۱:۴۰
سپیدار

زیست خاور دم در کتابفروشی گذاشته بود. بالاشم نوشته بود ۵۰ % تخفیف! گفتم چه خوب وقتی برگردم کتابم میخرم.. دور زدیم برگشتیم ۲تا کتاب گرفتم شد ۷۰ و خورده ای!

نمیدونم چرا اونجا نپرسیدم تخفیفش کو؟؟؟ واقعیتش از بس کتابای دانشگاهیم گرونه و زیر ۷۰ - ۸۰ نیست یه ان حس کردم دوتا کتاب این قیمت خوبه

وقتی رسیدیم خونه دیدم دقیقا قیمت پشت جلد حساب کرده 

چه وضیه😑

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۹ ، ۲۱:۴۱
سپیدار

میگه دختر 13 ساله از پسر 10 ساله باردار شده!!!!

خدایا ممنون که علم اینهمه پیشرفت کرده!!!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۹ ، ۱۸:۵۳
سپیدار

درسامو دوست دارم. البته درسایی که بشه در عمل استفاده کرد. مثل همین پروتکل توانبخشی که نوشتنش درست ۱۰ روز طول کشید و تو این ۱۰ روز من فقط صبح ها ساعت ۶ پیادخ روی داشتم و یبارم عصر. میدونستم در حد خیلی کمتر ازین هم نمره مو میگیرم و الانم گرچه کمتر از ۲۰ حقم نیست اما بازم نمره ش اونقدری اهمیت نداره چون با علاقه انجامش دادم و هر کاری میتونستم براش کردم

حداقل ۱۰ تا مقاله کاربردی و بروز انگلیسی خوندم و یه عالم منابع دیگه و کلیم چیزی یاد گرفتم

الان یکی بهم بگه ای سی ال زانوم پاره شده میدونم ساز و کار طولانی در پیش داره...

ولی درسای نظری کلا افسردم میکنه. مثل نوشتن پروپوزال اونم بهد از طی یک کلاس مجازی که تو هر جلسش کلا یک ربع از حرفای استاد مفید بود حقیقتا و ا نارو هم از رو میخوند! ینی چیز خاصی یادمون نداد.‌.. همه کلاس به پرت و پلا گویی و وقت تلف کنی گذشت.. ولی خب به هرحال افسرده و خسته بشم یا نه باید بشینم انجامش بدم..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۹ ، ۱۷:۱۶
سپیدار

چرا آقایون اهمیت هدیه دادن و درک نمیکنن؟؟؟؟

جدی فازتون چیه؟؟؟

نگین همسر/دوست من براش مهم نیست و اهمیت نمیده و میدونه دوسش دارم و ....

من با اطمینان کامل بهتون میگم که برای همه مهمه!!!

و همه از اینکه نزدیکترین آدم زندگیشون ( به خیال خودشون البته!) این دو تا تاریخ و فراموش کنه یا حتی یادشم باشه اما هدیه نگیره یا ناراحت میشن

اما به دلایل مختلف شخصیتی همه عنوانش نمیکنن

طرف مقابل شما هرچقدرم از نظر مالی تامین باشه باز هدیه ای که از شما میگیره یه حال دیگه ای داره!

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۹ ، ۱۱:۱۶
سپیدار

بالاخره پروتکل توانبخشی رو تموم کردم فرستادممممم

ینی باورم نمیشه تموم شده! هر شب خواب ACL میدیدم

حالا از فردا که میخوام پروپوزال بنویسم هر شب خواب پروپوزال میبینم

نمونه پروپوزال ندارین بفرستین؟؟؟

والا با این روش تحقیقی ک گذروندیم کل پایان نامه رو باید بدیم بیرون دیگه

فردا هم که عیده... منم ک حساب روز و ماه و سال و عید و عزا از دستم رفته از دیروز فک میکردم امروز عید بوده

تازه نمیدونستم ک پنجشنبه هم هست

از بس پای پی سی نشستم گردنم داره قطع میشه

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۹ ، ۲۳:۲۲
سپیدار

شما ناخنات و کوتاه کن بهش لاک بزن

بعد نگاشون کن

قشنگ دارن بهت فحش میدن!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۹ ، ۱۳:۳۴
سپیدار

فک کنم اگه کرونا نبود اینهمه آمار ازدواج بالا نبود یا شایدم شانس ماست که اینهمه عروسیایی که میتونستیم شرکت کنیم و مالید کلا!

خلاصه که هی میگن تجمع نکنید هی مردم عکس از عروسیاشون میذارن واقعا دمشون گرم !!!! خیلی دیگه رعایت میکنین آدم شرمنده میشه

اول یه چیزی بگم اینا که خیلی سنتی در عرض یکی دوماه عقد میکنن دیدین چقد عشقولانه میشن یهوووو؟؟؟ آدم فک میکنه اینا سالها همو میشناختن و میخواستن و خانواده ها مخالف بودن و با خون و خون ریزی و دعوا بالاخره بهم رسیدن...

اینا همونایین که ۲سال دیکه هر مجردی رو میلینن میگن خوش به حالت ازدواج نکردی ۵سال بعدم میگن چه غلطی کردم ۸سال بعدم کلا جواب طرفو نمیدن مگر با فحش

چرا؟ چون تفاوت تاثیر عشق و هورمون و در ازدواج تشخیص ندادن

بماند ایشالا خوشبخت بشن

کاری به این ندارم ک مردا با ازدواج در هر صورت پیشرفت میکنن صاحب خونه و ماشین و کلی لوازم لوکس و سه وعده غذای خوب و یه هوری پری  و مدتی بعدم یه بچه که هیچی از بزرگ شدنش نمیفهمن فقط به تربیت بچه گند میزنن و کلیم حال میکنن و بچم بچم میکنن میشن

ولی یه خانوم که تصمیم به ازدواج میگیره خیلی دل بزرگی داره ب نظرم. کلی از راحتیاشو از دست میده واسه سیر کردن شکم یه بچه غول

خیلی جاها نمیتونه بره چون یا وقت نمیشه یا فضول خان نمیذاره

با بسیاری از علایقش باید خداحافظی کنه

مخصوصا اگه بچه بیاد دیگه نور علی نور..‌ زندگی کن فیکون میشه

جدا اون حانومایی ک تصمیم به ازدواج میگیرن قهرمانن

فقط امیدوارم همه از اول به همه چیش فکر کرده باشن

والسلام

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۹ ، ۲۳:۵۶
سپیدار